سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل نرگس Narcissus

امام رضا علیه السلام، شعر، شیعه، کرامت

آقای حسان نقل فرمودند: علّامه ی امینی بالای منبر با شور و هیجان، با بهره وری از احادیث عترت و آیات قرآن، مشغول صحبت بود. جمعیّت شنوندگان در خانه و کوچه و خیابان به حدّی بود که رفت و آمد وسایط نقلیّه متوقّف گردیده بود. تمام افکار، مجذوب جاذبه ی گفتار شیوای او ( در ولایت مطلقه ی ائمّه ی اطهار علیهم السّلام و مظلومیت آنان در میان منافقین و کفّار) شده بود که ناگهان یک نفر صفوف حاضرین را شکافت و با عجله خود را به منبر رساند و به علّامه خبر داد که استاد بزرگ و ادیب دانشمند از دانشگاه الازهر مصر که بر اثر خواندن کتاب الغدیر به قبول مذهب تشیّع افتخار یافته است، برای عرض ادب و تشکّر از این لطف الهی، به زیارت حضرت رضا علیه السّلام مشرّف شده و در آنجا اشعار بسیار زیبایی به زبان عربی سروده است. و اینک میخواهد شما را نیز زیارت نماید. علّامه ی امینی کلام خود را قطع کرد و فرمود: « به ایشان بگویید بیاید و اشعار خود را در پشت بلندگو قرائت کند.» من که قادر نیستم صحنه ی برخورد و ملاقات دو عاشق بیقرار و دو استاد بزرگوار را بالای منبر تشریح کنم و یا اشکهایی را که از شوق ریخته شد در این چند سطر مجسّم سازم. علّامه ی امینی بالای منبر به جای خود نشستند و آن استاد مصری دو پلّه پایینتر ایستاد و اشعار عربی بسیار بلیغ و زیبای خود را در مدح حضرت رضا علیه السّلام قرائت کرد. علّامه ی امینی بلافاصله رو به من کرد و فرمود: « حسان، تو هم اشعارت را در مدح حضرت رضا علیه السّلام بخوان.» من که قبلاً قرار نبود در مقابل آن جمعیّت انبوه که دامنه اش تا خیابانهای اطراف کشیده شده بود شعری بخوانم و هرگز انتظار این دستورات بی مقدّمه را نداشتم، مضطربانه عرض کردم: « حضرت آقای امینی، قربانت گردم، شما که می دانید من اشعارم را همیشه از روی کتاب و یا دفترچه و یادداشت میخوانم، حالا که من همراهم شعری برای خواندن ندارم.» ولی ایشان، بدون توجه به عرایض من، باز پشت بلندگو تکرار فرمودند: « حسان! به عنوان پذیرایی از میهمان عزیز، تو هم باید شعری در مدح حضرت رضا علیه السّلام بخوانی.» در حال درماندگی، ناگهان متوجّه شدم اشعار نیمه تمامی را که شب گذشته در مدح حضرت امام رضا علیه السّلام سروده بودم در جیب دارم؛ با عجله عرض کردم: « حضرت آقای امینی، یک شعر نیمه تمام را که دیشب سروده ام در جیب خود یافتم و با اجازه ی شما همان را میخوانم:

حاجتم بود حجّ بیت الله             قسمتم شد حریم قبله ی طوس»

وقتی شعرم را که بیش از بیست بیت بود خواندم، استاد مصری با تعجّب مرا در آغوش کشید و بوسید و گفت: « چگونه توانستی اشعار عربی مرا در این لحظه با همان قافیه ی سین به شعر فارسی برگردانی؟» تازه متوجّه شدم که این یک اعجاز از حضرت رضا علیه السّلام است. شعری که من شب قبل در مدح آن حضرت سروده بودم با شعری که آن استاد مصری در مشهد مقدّس گفته بود به طوری در قافیه و معنی هماهنگ و یکسان بودند که آن استاد مصری خیال کرده بود من در همان مجلس، اشعار عربی او را به شعر فارسی برگردانده ام. و ضمناً یک کرامت از علّامه ی امینی است که با آن اصرار به من تأکید می فرمودند: « باید شعر را بخوانی»، و من از دید معنوی آن عاشق دلخسته و پیروِ وارسته ی علی علیه السّلام غافل بودم.