سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل نرگس Narcissus

شفای یک جوان مسیحی در بارگاه امام رضا (علیه السلام)

آندره مسلمان نبود اما پس از قطع امید از همه جا به درگاه امام رضا علیه السلام آمده بود. بارها از خود پرسیده بود: آیا امام رضا علیه السلام با آنهمه دردمند و حاجتمند مسلمان، نظری هم به یک مسیحی خواهد داشت؟ و بعد خود را نوید داده بود که بی شک حاجتش روا خواهد شد و با این امید به التجا نشسته بود. پدر چه شوق و شعفی داشت. مادر در پوست خود نمی گنجید. پس از سالها دوری و فراق قرار بود به ایران برگردند و خویشانی که شاید هیچکدامشان را نمی شناختند ببینند. آندره و خواهرش النا هم خوشحال بودند، آنها هنوز ایران را ندیده بودند و شوق دیدار این سرزمین را داشتند. عشق دیدار از ایران لحظه های انتظار را کشت و آنها راهی شدند. از مرز ایران که گذشتند دیگر سر از پا نمی شناختند. پدر با شوق، جای جایِ سرزمین ایران را به فرزندانش نشان می داد و با چه ذوقی از خاطرات دورش تعریف می کرد. آنقدر غرق در شعف و شادمانی بود که اصلاً متوجه تریلی سنگینی که با سرعت از روبرو می آمد نشد و تا به خود آمد صدای فریاد جگرخراش زن و فرزندانش با صدای مهیب برخورد تریلی و اتومبیل او در هم آمیخت. پدر و مادر آندره در دم جان سپردند و آندره و النا به بیمارستان منتقل شدند. بعد از بهبودی، النا طاقت نیاورد و عازم ازبکستان شد، اما آندره با همه اصرار خواهرش، با او نرفت و تصمیم گرفت در ایران بماند. اما این تصمیم برای او که در اثر شدت تصادف قدرت تکلمش را از دست داده بود سخت دشوار به نظر می رسید. او که سرنوشت آندره را رقم زده بود، پای او را به منزل زن و مرد جوانی کشاند که پس از سالها ازدواج، هنوز صاحب فرزندی نشده بودند. پدر و مادر جدید آندره برای بهبودی او، از هیچ تلاشی فروگذار نکردند اما تو گویی سرنوشت او این چنین رقم خورده بود که لال بماند. روزی پدر به سراغش آمد درست است که همة دکترها جوابت کرده اند اما ما مسلمانها یک دکتر دیگر هم داریم که هروقت از همه جا ناامید می شویم به سراغش می رویم. اگر مایلی تو را هم پیش او ببریم تا از او شفای خود را بگیری. این اولین باری بود که آندره چنین مکانی را می دید؟ هیچ شباهتی به کلیسایی که او هر یکشنبه همراه با پدر و مادر و خواهرش می رفت نداشت. حرم پر از جمعیت بود. همه دستها به دعا بلند و چشمها گریان می نمود. پدر آندره را تا کنار پنجره فولادی همراهی کرد. بعد ریسمانی به گردن او آویخت و آن سر طناب را بر شبکه ضریح پنجره فولاد بست. آندره متحیر به پدر و حرکات و اعمال او می نگریست و خود نمی دانست این دیگر چه نوع دکتری است؟ پدر که رفت آندره خسته از راه طولانی، بر زمین نشست و سر را به دیوار تکیه داده و به خواب رفت. نوری سریع به سمتش آمد. سعی کرد نور را بگیرد؛ نتوانست. نور ناپدید شد. دوباره نوری آبی مشاهده کرد که به سویش می آید از میان نور صدایی شنید، صدایی که او را نام می خواند:  آندره …آندره... بی تاب از خواب بیدار شد. آندره دلش می خواست باز هم بخوابد و آن نور را ببیند و آن صدای ملکوتی را بشنود. همان نور بود که دوباره پیدا می شد نوری بود به همه رنگها، نور به سمت او می آمد و باز دور می شد هر بار دستش را دراز می کرد تا نور را بگیرد اما نور از او می گریخت. ناگهان شنید که از میان نور همان صدایی برخاست آندره… آندره… خواست فریاد بزند نتوانست، نور ناپدید شد. آندره دوباره از خواب بیدار شد. پیرمرد خادم، سر او را به پایین گرفته بود و با تحیر به صلیب گردنش نگاه می کرد. در همین حال از او با تعجب پرسید که: تو … تو مسیحی هستی؟ آندره با سر جواب مثبت داد. پیرمرد صلیب را از گردن او گشود. با دستمالی عرق از سرو رویش پاک کرد. بعد او را روی زانویش گذاشت و گفت: حالا بخواب. دیگر خواب پریشان نخواهی دید. آندره پلکهایش را روی هم گذاشت. خواب، خیلی زود به سراغش آمد. باز نوری دیگر. این بار سبز سبز. به خوبی توانست تشخیص بدهد نور به سمتش آمد و از میانه آن صدایی برخاست که: نامت چیست؟ تکانی خورد، متحیر بود. شنیده بود که نور او را به نام صدا نمود. پس دلیل این سؤال چه بود؟ شگفت زده و از پاسخ وامانده بود که صدایی دیگر از نور برخاست و گفت: نامت را بگو. آندره اشاره به زبانش کرد که قادر به تکلم نیست. از میان نور، دستی بیرون آمد با قبایی سبز و روشن دستی بر زبان آندره کشید و گفت: حالا بگو نامت چیست؟ آندره آرام آرام زبان گشود و گفت: آندر… آندر… آندر… اما نتوانست نامش را کامل بگوید. دوباره از میان نور ندایی شنید که: بگو، نامت را بگو، آندره دهان باز کرد، زبانش را در میان دهان چرخاند. با صدای بلند و مؤکد فریاد زد: اسم من رضا است. رضا… رضا همچون بلمی بر امواج دستها می رفت. لباسش هزار پاره شده بود. هزار تکه به تبرک، نقارخانه با شادی همنوا شد. چه با معنویت و روحانیت، و چه با عظمت و جاودانه. در این حادثه، یک جوان مسیحی توسط امام رضا (ع) شفا می گیرد. پس از استفاده از قانون شفای روحی به هیچ وجه مختص به شیعیان و مسلمانان نیست بلکه مانند سایر نعمت ها و رحمت های الهی فراگیر می باشد.