یادداشتهای یک طلبه/تنهای تنها
هرچند ره به ساحل لطفش نبرده ایم
زیرا چو زاهدان سیه کار خرقه پوش
پنهان زدیدگان خدا می نخورده ایم
*********
پیشانی ار زداغ گناهی سیه شود
بهتر زداغ مهر نماز از سر ریا
نام خدا نبردن از آن به که زیر لب
بهر فریب خلق بگویی خدا خدا
**********
ما را چه غم که شیخ شبی در میان جمع
بر رویمان ببست به شادی در بهشت
او می گشاید ...... او که به لطف و صفای خویش
گوئی که خاک طینت ما را زغم سرشت
********
طوفان خنده ما را زلب نشست
کوهیم و در میانه دریا نشسته ایم
چون سینه جای گوهر یکتای راستیست
زین رو به موج حادثه تنها نشسته ایم
*******
مائیم ......... ما که طعنه زاهد شنیده ایم
مائیم ......... ما که جامه تقوی دریده ایم
زیرا درون جامه به جز پیکر فریب
زین هادیان راه حقیقت ندیده ایم
آن آتشی که در دل ما شعله می کشد
گر در میان دامن شیخ اوفتاده بود
دیگر به ما که سوخته ایم از شرار عشق
نام گناهکاره رسوا نداده بود
بگذار تا به طعنه بگویند مردمان
در گوش هم حایت عشق مدام ما
« هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق
ثبت است بر جریده عالم دوام ما»
کاری ندارم که فروغ کی بوده و چیکار کرده اما این حرفش به دل من نشست
علی (ع) هم می فرمایند:
نگاه کنید چه می گوید
نگاه نکنید که می گوید