کار،دنیا،مرگ
کار،دنیا،مرگ
محمّد بن مُنْکَدِر گفت: من در ساعتی که هوا بسیار گرم بود، به سوی جائی از اطراف مدینه بیرون رفتم، و در راه به محمّد بن علی ( امام باقر علیه السّلام) برخوردم، و او مردی تنومند بود، دیدم بر دوش دو غلام سیاه خود، یا دو تن از غلامانش، تکیه زده، من با خود گفتم:« بزرگی از بزرگان قریش در این هوای گرم، با این حال برای به دست آوردن مال دنیا بیرون آمده، هم اکنون او را موعظه خواهم کرد؟». پس نزدیک رفته، بر او سلام کردم، و او هم نفس زنان و عرق ریزان جواب سلام مرا داد، به او گفتم:« خدا کارت را سامان دهد، بزرگی از بزرگان قریش، در این هوای گرم با این حال، برای طلب دنیا بیرون آمده، اگر اکنون مرگ تو فرا رسد، و در این حال باشی، چه خواهی کرد؟ آن حضرت دست از دوش آن دو غلام برداشته، روی پا ایستاد و فرمود: « سوگند به خدا اگر مرگ من، در این حال فرا رسد، در حالی نزد من آمده که در حال اطاعت خداوند هستم، که به این وسیله ( کشاورزی) نیازهای خود را از تو و از مردم، دور می سازم، همانا که من آن گاه از مرگ می ترسم که وقتی به سراغم آید که در حال معصیتی از معصیت های خدا باشم». من که این پاسخ را از امام باقر علیه السّلام شنیدم، گفتم: یَرْحَمُکَ اللهُ، اَرَدْتُ اَنْ اَعِظَکَ فَوَعَظْتَنِی :« خداوند تو را بیامرزد، خواستم تو را نصیحت کنم، تو مرا نصیحت کردی»