مصاحبه با جوان برتر : دختری که دو سال است از آمریکا آمده
|
معرفی کارشناس طرح ریحانه او را به من معرفی کرد. گفت یک دختر تازه مسلمان آمریکایی است.کارشناس طرح اورا برای مصاحبه آورد.در طول مصاحبه من فارسی سوال پرسیدم و او هم به فارسی جوابم را داد، فقط در بعضی جاها لغت فارسی صحیحی پیدا نمیکرد.
بهش میگم: میخواهیم راجع به مشخصات یک جوان موفق، یک جوان برتر و زندگی شخصیاش با شما صحبت کنیم. صرفاً مدنظرمان این نیست که شما یک جوان برتر هستید ما به همراه خوانندگان آخر مصاحبه به این نتیجه میرسیم که آیا شما در زندگیتان موفق بودهاید یا نه! به آرامی سرش را تکان میدهد یعنی که موافق است و مصاحبه از همین لحظه شروع میشود. *** ـ استرس که ندارید؟ چرا یک کم. ـ بعنوان اولین سؤال بریم آمریکا، چه تصوراتی از آنجا توی ذهنتان باقیمانده، چه طوری آنجا را برای من یا برای خواننده به تصویر میکشید؟ آمریکا سرزمینی است که همه فکر میکنند سرزمین آزادی است و هرکس هر کاری دلش بخواهد انجام میدهد، در حالی که تصویر درستی که باید داشته باشیم این است که آزادی کامل هیچ جای دنیا نیست. آزادی در آنجا بیشتر شعار است. مثلاً میگویند آزادی بیان داریم، آزادی دین داریم و آزادی فلان داریم. ولی من که در آنجا حجاب داشتم بعضی اوقات اذیت میشدم. نگاههایی از طرف مردم بود یا یک چیزهایی میگفتند. این در مورد آزادی دین که بیشتر زندانهای گوانتانامو را مسلمونها... ـ خیلی بیش از حد حرفهایتان سیاسی شد، میخواهم محیط زندگیتان، همسایهتان، محلهتان را توی آمریکا به تصویر بکشید، نمیخواهم از سیاستهای خارجی آمریکا صحبت کنیم. میخواهم ببینم توی آمریکا چه طور زندگی میکردید. خب چه جوری زندگی میکردیم؟! ا... توی یک منطقهای از شهر زندگی میکردیم که تقریباً بالای شهر بود. توی رفاه زندگی میکردیم، یعنی همه چیز داشتیم. چیزی که پدرم مدنظر داشت این بود که جایی زندگی کنیم که زن و بچهاش در امان باشند. توی منطقه ما تقریباً امنیت وجود داشت، ولی بچه دزدی و این چیزها طبیعی بود. ـ چقدر با همسایهها ارتباط داشتید؟ تا حدودی... قبل از اینکه بیشتر مذهبی شویم، خب ارتباط وجود داشت، رفت و آمد هم نه به اون صورت، یعنی توی خیابان صبحها همدیگر را میدیدیم یک احوالپرسی و فقط در همین حد، ولی نه مثل اینجا مرتب بریم خانه همسایهها ولی بعد از اینکه بیشتر مذهبی شدیم بعضی از همسایهها از ما دوری کردند. تقریباً قطع رابطه کردند. شاید یک کم ترس داشتند از ما... ـ به نظر شما یک جوان آمریکایی چه مشخصهای دارد؟ یعنی وقتی میگوییم جوان آمریکایی با توجه به جوانهایی که در آنجا دیدهاید چه چیزی توی ذهنت میآید؟ چه تیپی؟ چه قیافهای؟ چه مذهبی؟ چه مسلکی؟ اعتقاداتشان خیلی سست و ضعیف است. اگر بخواهیم با جوان ایرانی مقایسه کنیم میشود گفت بیادب هستند (خنده) و فرهنگشان یک جوری است که هر جوری که دلشان میخواهد هستند. وقتی که به یک جوان آمریکایی نگاه میکنیم، میتوانیم بفهمیم که خانوادهاش میگذارند هر کاری که دلش میخواهد انجام دهد. ـ کی دقیقاً آمدید ایران؟ دو سال پیش! ـ قبلش هم ایران آمده بودید؟ بله. ـ چند بار؟ سه بار. ـ وقتی آمریکا بودید چه ذهنیتی از ایران داشتید؟ ذهنیت بدی نسبت به ایران نداشتم، چون فامیل ایران داشتیم تصور من از ایران یک جایی برای خوشگذرانی بود چون فامیل ما هم یک خانواده گرمی هستند، یعنی همیشه با هم هستیم و صمیمی. ایران برای من یک جایی بود که در کنار خانواده به تفریح میپرداختیم. ـ وقتی آنجا بودی فکر میکردی یک روز بیای ایران زندگی کنی؟ نه فکر نمیکردم. ـ چی شد که خانوادهتان تصمیم گرفتند ایران بمانند؟ وقتی برای اولین بار و دومین بار آمدیم ایران ما با عمویم آشنا شدیم. عمویم خیلی مذهبی بود. یک مسلمان به تمام معنا، یعنی واقعاً یک مجسمهی تقواب ود. (اشک توی چشماش حلقه زد) با ایشان که آشنا شدیم بابام بیشتر مذهبی شد، از قبل هم توی ذهن بابام بود که یک روز برگردیم ایران. 9 روز بعد از برگشتن ما، خبر رسید که عموم توی تصادف فوت کرده این قضیه برای مامان بزرگم یک مصیبت خیلی بزرگ بود. تصمیم گرفت که به ایران بیاییم. ـ فکر میکنی توی ایران چه امتیازاتی هست که توی آمریکا نیست؟ فرصتهای معنوی! آنجا کم میشد که من بتوانم بروم جایی و یک سخنرانی خیلی خوب بشنوم. من خودم شخصاً خیلی به سخنرانی و این جور چیزها علاقهمند هستم، به خصوص سخنرانیهای مذهبی و بحث و این جور چیزها خیلی دوست دارم. آنجا خیلی کم بود و بحثهایی هم که شکل میگرفت خیلی سطحی بود، عمیق نبود. ولی اینجا میتوانم خودم انتخاب کنم، آنقدر که این جلسات زیاد هست. آزادی بیان بیشتری هم اینجا میبینم. ـ میخواهیم بیاییم توی زندگی شما، یعنی توی روزمرهتان. جزئیاتی که زندگیتان دارد. میتوانی یک روزت را از صبح وقتی که از خواب بیدار میشوی تا شب برایمان تشریح کنی؟ صبح برای نماز صبح بیدار میشوم... ـ برای بیدار شدن برای نماز مشکل نداری، با توجه به اینکه اذان را تقریباً ساعت 3 میگویند؟ اگر شب زیاد بیدار بمانم که معمولاً بیدار میمانم، چرا مشکل بیدار میشوم. ولی خیلی مصمم هستم که هر روز برای نماز از خواب بیدار شوم. ولی یک عادت بدی دارم که بعد از نماز صبح میخوابیم. بعد اگر روز مدرسهای باشد ساعت 6 بلند میشوم آماده میشوم برای مدرسه. توی محیط مدرسه خیلی راحت هستم، چون توی یک محیطی قرار دارم که جوش خیلی صمیمی است و دوستانم یا افرادی که باهاشان سر و کار دارم میشود واقعاً ازشان چیزی یاد گرفت؛ معلمها و کادر مدرسه، بعد نماز و بعد وقتی کلاسها تمام میشود، بر میگردم خانه و به درسهایم میرسم. حقیقتش از وقتی که مدرسه شروع میشود خیلی کم میشود که تلویزیون را روشن کنم و یا پای کامپیوتر بنشینم بیشتر سرم توی درس است. ـ توی این روال برنامههای هر روزهات یک برنامه هست که خیلی دوستش داری، یعنی به آن که میرسی با اشتیاق به سراغش میروی؟ معمولاً من سعی میکنم هر شب یک حزب قرآن بخوانم، معمولاً هم بعد از نماز مغرب و عشا میخوانم. وقتی به آن موقع میرسم حتی وقتی دارم نماز مغرب و عشا را میخوانم به فکر این هستم که نمازم را زودتر تمام کنم و بروم قرآن بخوانم. ـ به نظر تو جوان موفق به چه جور جوانی میگویند؟ به کسی که هم اعتماد به خدا داشته باشد و هم اعتماد به خودش. به عقیدههایش باور داشته باشد، به خودش احترام بگذارد، عزت نفس داشته باشد. اگر این جوری باشد توی همه چیز میتواند موفق باشد. ـ شما عزت نفس دارید؟ تا یک حدودی! ـ چرا تا یک حدودی؟ من زیاد از خصلتهای خودم خوشحال نیستم از خودم کاملاً راضی نیستم(!) ـ چرا؟! کدام یک از خصلتهات هست که دوستش نداری؟ یک چیزی که از خودم خوشم نمیآید این است که حساسم یعنی یک کسی که یک حرفی به من بزند که خوشم نیاید روی دلم میماند، ولی بعضیها هستند که اگر چیزی بشنوند زود فراموشش میکنند و طرف را میبخشند. من طرف را میبخشم ولی به راحتی نمیتوانم از دلم بیرونش کنم، نمیتوانم فراموشش کنم. ـ حدیثی هست که این خصلت را نفی کرده باشد؟ چیزی به ذهنت میرسد؟ توی قرآن گفته شده که ببخشیم و چشمپوشی داشته باشیم انگار که هیچ اتفاقی نیافتاده. ـ چند تا دوست توی ایران داری؟ بیشتر دوستهای مدرسهام و خانوادهام را دوست دارم. ـ چه آدمهایی را به عنوان دوست انتخاب میکنی؟ ویژگی خاصی برای دوستهایت در نظر داری یا نه، هرکس که باهات صمیمی برخورد کرد را به عنوان دوست انتخاب میکنی؟ آن فرد باید مثل من خجالتی نباشد، بیشتر پرحرف باشد و اینکه بتوانم یک چیزی ازش یاد بگیرم. ازش یک تأثیر خوبی بگیرم. بعد شاد باشد و از این جور چیزها... ـ دوستان چقدر توی موفقیت آدم تأثیر دارند؟ خیلی! خیلیها هستند که به خاطر دوستان و آشنایشان زندگی خودشان را تغییر دادهاند. ـ مثل خانواده شما که بعد از آشنایی با عمویتان تغییر کردید و تصمیم گرفتید مذهبی شوید؟ بله. ـ شما خودتان را جوان میدانید یا نوجوان؟ فکر کنم جوان باشم! ـ یک جوان را چه جوری تعریف میکنید؟ (کمی فکر میکند) کسی که از زندگی لذت ببرد، از فرصتهایش استفاده کند، به فکر آیندهاش باشد، دوراندیش باشد البته تا حدودی و... ـ منظورت این است که جوان باید این خصوصیات را در خودش تقویت کند؟ چقدر انرژی توی جوانی مؤثر است؟ تحرک، پویایی و نشاط چقدر برای جوانی لازم است؟ اگر اینها نباشد که جوانی هم نیست، اصلاً جوانی یعنی همینها. جوان دارد آماده میشود که وارد زندگی بزرگسالان شود و اگر تحرک و پویایی و این چیزها را نداشته باشد خب چی میگین منفعل؟... نمیتواند پیشرفت داشته باشد و به فکر آیندهاش نیست. ـ در چه رشتهای درس میخوانید؟ معارف. ـ رشتهی معارف را فقط یک دبیرستان درس میدهد؟ بله دبیرستان شهید مطهری! ـ از این رشته راضی هستی؟ بله! ـ چه درسهایی توی رشتهی معارف میخوانید؟ درسهای رشتهی علوم انسانی بعلاوه درسهای رشتهی معارف مثل تفسیر، سال دوم احکام داشتیم، اخلاق و تاریخ اسلام. ـ شما میخواهید به کجا برسید؟ هدفم این است که... ـ من اسمش رو هدف نمیگذارم، آدم یکسری هدف دارد، یکسری قله. شاید هدف من این باشد که انسان خوبی باشم ولی این قله من نیست، قلهی من این است که یک روزنامهنگار حرفهای بشوم. قلهی شما کجاست؟ من دوست دارم یک مبلغ دین خودم باشم. ـ چه کارهایی برای رسیدن بهش انجام دادی؟ همین رشتهای که دارم درس میخوانم. واقعاً خیلی کمکم کرده، اطلاعاتم نسبت به قبل خیلی بالاتر رفته. ـ به نظر تو بزرگترین مشکل دخترهای ایرانی چیست؟ شاید این باشد که نمیتوانند با پدر و مادرشان و کلاً با خانوادهشان ارتباط خوبی برقرار کنند. یعنی من افرادی را میشناسم که نمیتوانند با مادرشان حرف بزنند، همه چیز را به آنها نمیگویند، بیشتر چیزهایشان را، رازهایشان را توی خودشان نگه میدارند، در حالی که خانواده ما اصلاً این جوری نیست. یعنی من همه چیزم را به مادرم میگویم. ـ وقتی که آمریکا بودی حجاب را چطور تعریف میکردی، چی برایت حجاب بود؟ قبل از اینکه چیزی سرم کنم راستش دوست نداشتم حجاب داشته باشم. ـ شما از چند سالگی حجاب را انتخاب کردی؟ میشود گفت آخرهای دوم راهنمایی! ـ چی شد که این جوری شد؟! در همان سالها قضیه یازده سپتامبر پیش آمد. راستش من با خودم فکر میکردم که من به عنوان یک زن مسلمان باید بتوانم از دینم در برابر نارواهایی که میشنیدم دفاع کنم. بیشتر که کتاب خواندم، فکر کردم و به تذکرهای پدرم گوش دادم، تصمیم گرفتم به نوعی به همه نشان بدهم که من یک زن مسلمان هستم و حجاب برای این منظور بهترین وسیله بود. ـ حجابت توی آمریکا چی بود؟ یک روسری، با یک پیراهن آستین بلند و شلوار. ـ وقتی آمدی ایران و با چادر مواجه شدی به عنوان یک حجابی که خانمها اکثراً از آن استفاده میکنند، بر خوردت با آن چه طور بود؟ توی مدرسه مانتویی بودم، ولی تمام دوستانم چادری بودند. من هم کم کم چادر را پذیرفتم و بهش عادت کردم. الان به هیچ وجه حاضر نیستم از سرم برش دارم حتی توی مسافرت! ـ کدام یک از واجبات دین هست که واقعاً دوستش داری؟ من روزه را خیلی دوست دارم! ـ چرا؟! توی ماه مبارک رمضان که روزه میگیریم، میدانیم که بقیه هم توی این ماه دارند همان روزه را میگیرند، یک احساس چی میگن؟... اتحاد و اینها به من دست میدهد و اینکه روزه یک عبادت مخفی است اگر من یک روزه مستحبی بگیرم هیچکس با خبر نمیشود. ـ با زبان فارسی مشکل پیدا نکردی؟ چرا(!) ـ چقدر طول کشید که باهاش کنار بیای و اینقدر راحت فارسی صحبت کنی؟ توی آمریکا که بودیم، از سوم دبستان بابام باهام کار میکرد و من را میفرستادند کلاس. بابام خیلی سختگیری میکردند. من اولش مخالفت نشان میدادم. اول اصلاً دوست نداشتم فارسی یاد بگیرم. شنبهها من و بابام با هم میرفتیم کتاب خانه و بابام بهم فارسی درس میداد. من از شنبهها متنفر بودم. ولی الان از پدرم واقعاً تشکر میکنم چون پایهام را قوی کرد بعد وقتی که ایران آمدم خیلی برایم سخت بود. کلمههای بزرگ بود، وارد دوم دبیرستان شده بودم. ـ شما دختر چندم خانوادهاید؟ دختر اول! ـ بعد از شما چند تا بچه توی خانواده هست؟ فقط خواهر کوچکترم. ـ با آداب و رسوم ایرانیها توی این دو سال آشنا شدی؟ بله. ـ کدامیک از این آداب و رسوم بیشتر برایت جالب است؟ اینکه رفت و آمد زیاد است، به خصوص بین خانوادهها که همبستگی خیلی زیادی نشان میدهند، صمیمی هستند و از همدیگر همیشه با خبر هستند. ـ طرح ریحانه چه جور طرحی است؟ من بیشتر از جلسات بحث و پرسش و پاسخاش خوشم میآید. من خودم زیاد اهل بحث کردن نیستم بیشتر دوست دارم شنونده باشم. ـ اگر بخواهی یک ایراد از این طرح بگیری آن چیست؟ تازگیها یک میزگرد داشتهاند. درست است که کسانی که بیشتر فعال بودند میتوانند در این میزگرد شرکت کنند ولی من بعنوان شنونده دوست داشتم در آن شرکت کنم. ـ چقدر موسسه خدمات مشاورهای، جوانان و پژوهشهای اجتماعی آستان قدس رضوی را میشناسی؟ من فقط تابستان سال پیش توی طرح دختران آفتاب شرکت داشتم. آشناییام با موسسه در همین حد است. ـ چشمهایت را ببند تصور کن که توی محراب نشستهای و خدا دارد به حرفهایت گوش میدهد، قرار است که خدا به چند تا از سؤالهایت جواب بدهد، اون چند تا چیه؟ شاید یکیاش این باشد که چرا خدا اول آدمهای خوب را میبرد. در حالی که ما میتوانیم از آنها خیلی بیشتر تأثیر بگیریم.(خیلی فکر میکند....) میپرسم چرا مرا به این راه کشانده است. بااین کار چه چیزی میخواهد به من بگوید.... سوال سختیه!
|
منبع: http://www.rahyaftegan.com