از فتنه دارالتبلیغ تا فرار از سربازی
مهدی کروبی از روحانیونی است که به گفته خود او، بابت مبارزه از تبعید و زندان گرفته تا فرار از سربازی و قرار گرفتن در آستانه اخراج از دانشگاه و حتی در افتادن با برخی علمای مشهور به خاطر هشدار امام را تجربه کرده است.
شیخ اصلاحات که اکنون بیشتر به تذکر، نامهنگاری، رایزنی با همفکران و پیش بردن حزب تازهتأسیسش مشغول است، در گفتوگو با «بازتاب» در بیست و هشتمین سالروز پیروزی انقلاب، تنها به روایت خاطرات و تحلیلهایش از دوران مبارزه میپردازد.
بازتاب: برای ورود به بحث، مختصری از بیوگرافی، وضعیت تحصیلی و خانوادگی خود بیان فرمایید.
کروبی: اواخر سال 1316 در خانوادهای روحانی و معروف در الیگودرز لرستان متولد شدم. تحصیلات پدرم در نجف به پایان رسیده بود. من اواخر سال 33 به قم آمدم و طلبه شدم (17 سالگی) تا سطح و خارج و ... در حوزه علمیه بودم. در حدی که افرادی اجتهاد من را تأیید کردند، چهار پنج تای آنان مثل آیات صانعی، فاضل و نوری همدانی اکنون مرجع تقلیدند و برخی که مرحومند مثل آقای سلطانی طباطبایی (پدر خانم حاج احمدآقا).
در حین تحصیلات حوزوی، در سالهای 43 یا 44 وارد دانشکده الهیات تهران شدم، اما به علت تبعید و زندان و ... تا سال 51 ادامه تحصیل من به طول کشید و بماند که تا مرز اخراج هم رفتم، اما مرحوم شهید مطهری با برخی افراد مثل دکتر ناظرزاده کرمانی صحبت کرد و باعث شد من اخراج نشدم. ایشان در آن زمان، استاد آنجا بودند. خلاصه مدتی هم مربوط به زندان و تبعید و زمانی هم به خاطر سربازی بود که دیر فارغالتحصیل شدم. من نمیخواستم سربازی بروم و میدانستم که اگر بروم، به خاطر محکومیتهایم سرباز صفر میشوم. دوستان روحانی ما که دانشگاه میرفتند، دو دسته بودند؛ گروهی رفتند نظام وظیفه که در پایان مصاحبه نامشان را میآورم؛ مثل آقای خاتمی، آقای محمد خامنهای (برادر بزرگ رهبری که پس از لیسانس حقوق، سربازی رفتند)، آقای خاتمی ستوان 2 شدند. بعضی دوستان هم اجتهاد گرفتند. اجتهاد از مراجع خاص تعیین شده بود؛ مثلا آیتالله شاهرودی، آیتالله حکیم، آیتالله شریعتمداری و این در حالی بود که هر مرجعی را هم نمیپذیرفتند. بعضی دوستان هم به وسیله برخی چهرهها از آیتالله شریعتمداری و بعضی دوستان هم از آقای شاهرودی گرفتند. من هیچ کدام را نتوانستم. البته مسائلی بود که امام وقتی میخواست من را مسئول حج کنند، خبرگان کنارشان بودند، میگویند، فلانی خوب است و صالح است و بعد میگویند، هم از ساواک کتک خورده و هم از خودمانیها؛ از خودیها منظورشان «لیلهالضرب» بود.
روابط با آقای شریعتمداری که تیره بود، ممنوعالخروج هم بودم، نجف هم نمیتوانستم بروم و همچنین نفوذی در نجف نداشتم. التبه یک بار هم که سال 45 رفتم عراق، قاچاقی بود. تنها متوسل شدم به آقای دعایی که او هم در نجف فراری بوده، اما میتوانست برای من کاری کند. خلاصه برخی سربازی میرفتند و بعضیها اجتهاد میگرفتند که من هیچ کدام را نتوانستم انجام دهم. در حافظهام نیست که وقتی مدرک گرفتم، چه شد؛ شاید بخشنامهای آمد که متولدان فلان سال معافند! در هر حال، یا ناگزیر شدم مدرک بگیرم و یا معاف شدم، ولی یادم نیست که چه شد! منظور اینکه لیسانس را گرفتم و از سال 48 در تهران مستقر شدم، چون از قم به من فشار میآوردند. در دوران خفقان، بارها بازداشت شدم، به گونهای که از سال 42، زندانهای ما آغاز شد و تا 57 ادامه داشت. از دو روز و سه روز تا چهل، پنجاه روز و بارها ادامه داشت که یکی از آنها هم دو، سه سال طول کشید که آن موقع در شمیران با نام مستعار «اسلامی» امام جماعت بودم. در مدارس هم کار میکردم و هنوز هم عدهای من را آنجا با همان نام میشناسند. جمعهها در مدرسه آقای غیوری که سید تقی درچهای، مدیر آنجا بود، من میرفتم پل سیمان و مدتی هم از شمیران میرفتم و در آنجا با نام اسلامی تدریس میکردم.
من از آغاز مبارزه که انجمنهای ولایتی و ایالتی بود، به عنوان یک سرباز ساده در انقلاب حضور داشتم. نخستین بازداشت من سال 42 بوده که به علت حمل اعلامیه بود. شاید دو ساعت در شمسالعماره منتظر پر شدن ماشین شدیم که دست آخر هم نصفه ماند. به قم که رسیدیم، حرم تعطیل و همه جا بسته بود و ما هم زیر نظر بودیم و بعد بازداشت شدیم و کار به همین منوال ادامه داشت و هر کاری که در حد توانمان بود، انجام میدادیم.
بازتاب: در سالهای دهه سی تا اواسط چهل، موج تازهای در روحانیت به وجود آمد و این در حالی است که حوزههای علمیه تکقطبی نبودند. حوزههایی مانند اصفهان و مشهد هم بودند. اگر میتوانید دورنمای حرکت روحانیت در آن سالها را ترسیم کنید. سمت و سوی مراجع و حوزهها و نیز تفاهمها و سمت و سوی رویکردهای غالب حوزه در آن زمان چگونه بود؟
کروبی: حوزه نجف، حوزهای هشتصد ساله بود و حوزه قم که مؤسسش آقای حایری، استاد امام بود. این مراجعی که اکنون از دنیا رفتهاند، شاگردان ایشان بودند. حوزه نجف هم حوزهای چند قرنی است، منتها اوج حوزه قم با آیتالله بروجردی بوده، چون ایشان مرجع مطلق شد و ده، پانزده سال هم مرجع مطلق بودند. خود به خود وزنه قم، وزنه سنگینی شد. حوزههای مشهد و اصفهان هم بودند. شخصیت علمی هم در آنها بود، اما تحتالشعاع قم بودند. حوزه علمیه مهم ما نجف و قم بود.
پیش از اینکه امام حرکتش را آغاز کند، روحانیت کمابیش در مبارزه بود، اما به صورت فردی. چهرههایی که حرکت سیاسی داشتند، با نظام درگیر و بازداشت شدند؛ مثل مرحوم طالقانی، گروه فداییان اسلام، حرکت آقای کاشانی و نهضت ملی نفت و نیروهای جوانی که گاهی هم دستگیر میشدند. حوزهها مستقیم به حالت عمومی وارد مبارزه نشدند، علتش هم این بود که هم از نهضت ملی، به ویژه از مشروطه روحانیت ضربه خورده بودند، چون روحانیت در مشروطه حضور فعال و جدی داشتند. علما پیشگام و پیشتاز در حرکت مشروطه بودند؛ از جمله آقای بهبهانی، شیخ فضلالله. حوادث، اختلافات، اعدام، ترور، منزوی و منحرف کردن مشروطه، موجب شده بود، روحانیت سرخوردگی از ورود مستقیم و گسترده و همهجانبه در مبارزات سیاسی پیدا کند و یک تکیه کلامی هم بود که وقتی صحبت از مبارزات و ورود همه به مبارزه بود، میگفتند مشروطه تکرار میشود، روحانیت، جادهصافکن غربزدگان و روشنفکران میشود. اساتید به ما جوانان می گفتند، مبارزه به جایی نمیرسد، وقتی غنایم و نشانههای پیروزی پیدا شد، از دست روحانیت گرفته میشود. البته مشروطه هم فقط از دست روحانیت گرفته نشد، بلکه از دست نیروهای اصیل مشروطه هم گرفته شد؛ مثل ستارخان، باقرخان و خیلی نیروهای اصیل.
امام یک باره در سال 41 در انجمنهای ایالتی و حمایتی رسما وارد مبارزه شد؛ بنابراین، علما که وارد مبارزه شدند، رسما روحانیت نیز وارد مبارزه شد؛ یعنی حوزه نیز وارد شد و فضا دیگر از تک بودن، یک روحانی، یک عالم، اینکه مثلا تنها آقای خمینی گاهی در مسجد حرفی بزند و دستگیر شود، بیرون رفت و خلاصه آن که مبارزه گسترده و به طور جدی، تشکیلاتی و فراگیر شد.
این ورود روحانیت به مبارزه دو عامل مهم داشت:
1ـ هنگامی که قم وارد این قضیه شد، با توجه به موقعیت آنجا و علما، بقیه طلاب، ائمه جماعت و روحانیون هم وارد شدند.
2ـ فرد مهم امام بود. وی با ویژگیهای قاطعش، سوابقی در حوزه داشت؛ یعنی کمتر روحانی بود در سراسر کشور که یا در سطح یا خارج یا معقول یا منقول شاگردان امام نبوده باشد. همان موقع امام مهمترین دروس را در فقه و اصول داشتند. در گذشته اصلا درس اخلاق نبود. جایگاهی که روحانیت و در رأس آن امام داشت، وقتی وارد مبارزه شد، تقریبا بخش عظیمی از روحانیت را به مبارزه کشاند و بخشی هم که به مبارزه کشانده نشدند، ناگزیر به همراهی بودند. مبارزه از حالت مذموم و غیررایج، به دست امام بیرون آمد. مهمترین دستاورد امام، رایج شدن مبارزه بود.
پس روحانیت به خاطر مشروطه احساس سرخوردگی و انفعال داشت و تنها قدرت امام بود که توانست مبارزه را یک فرهنگ کند.
امام دو قدرت داشت:
الف ـ جامعه و روحانیت را وارد مبارزه کند.
ب ـ حمله به شاه را طبیعی نشان دهد.
من یادم میآید بچه بودم که شاهعبدالعظیم میرفتم. مردم صف کشیده بودند و برای ناصرالدین شاه فاتحه میخواندند. رضاشاه به خاطر برنامه کشف حجاب و... در ذهن مردم نکوهیده بوده. در کتاب تاریخ بیداری هست که ناظمالاسلام میگوید: وقتی ناصرالدینشاه کشته شد، هرجا میرفتیم، ابا داشتیم بگوییم اهل کرمانیم. سلطنت اصل ریشهداری در ایران بود و قدرت امام که پایههای سلطنت را متزلزل کرد و توانست این مسئله را جا بیندازد، خیلی مهم بود؛ یعنی هم توده مردم را به مبارزه کشاند و هم پایهها را متزلزل کرد. دیدگاهها حول این محور بود که پارلمان عوض شود یا ... خود گروههای مبارزاتی میگفتند: ما نباید به سلطنت متعرض باشیم. حرکت امام، حرکتی ریشهای در برابر سلطنت بود. این که توانست رایج کند که هدف خود شاه شود، از کارهای امام بود.
امام همچنین اقشار مختلف را وارد مبارزه کرد، به گونهای که مبارزه از دست نخبگان به سطح جامعه کشانده شد؛ یعنی سال 42 که امام دستگیر میشود، هم حوزه، هم دانشگاه، هم کارگران، هم کشاورزان و هم اصناف شهید میدهند و معترض میشوند. او همچنین روحانیت را در صفوف مختلف وارد کرد. در آستانه رفراندوم، سران جبهه ملی و نهضت آزادی نوعا بازداشت شدند و هیچ واکنشی رخ نداد. یک سری خانوادهها پرچم به دست جلوی قزل قلعه یا دادگستری خیابان شریعتی رفتند؛ یعنی تحرک در سطح خانواده و همحزبیها بود. در حالی که امام که دستگیر شد، کشور به هم ریخت. غیر از کاشان و تهران و ورامین که کشته دادند، در شهرهای دیگر هم تعطیلی و تجمع بود؛ این نشانه وارد کردن تودههاست.بازتاب: کلا موضع روحانیون، مراجع و حوزههای علمیه نسبت به شاه و حکومت چند دسته بود؟
کروبی: اینکه طرفدار شاه باشند، گاهی روحانیون معدود درباری داشتیم، اما روحانیت با توجه به قضیه مشروطه و با توجه به حرکت تودهایها، محتاط بودند. در ماجرای سالهای 20، 30 و 31، تحرک تودهایها و جسارتهای آنان به دین یا حرکتی که علیه حوزه قم شد، آن هم در اوج قدرت شوروی، خود به خود محافل مذهبی احساس میکردند اگر سلطنت نباشد، ممکن است اوضاع کشور به هم بریزد.
خود شاه هم میگفت: اگر من بروم، ایران میشود ارمنستان و تجزیه میشود و واقعا اگر قدرت امام نبود، امانپذیر هم نبود. به خاطر این چیزها بود که برخی احساس میکردند که نمیدانند چه میشود و نمیتوانند ابزار حکومت را در دست بگیرند. البته هتک حرمتهای پهلوی و بحث جشنهای 25 ساله، باعث شده بود که روحانیت به او خوشبین نباشد، اما میگفتند ما نمیتوانیم حکومت دینی به وجود بیاوریم. عدهای هم میگفتند حکومت دینی مطلق، زمان ظهور آقا امام زمان است و کنارهگیری میکردند.
بازتاب: نگاه غالب حوزه قم چه بود؟
کروبی:: علما که با سلطنت خوب نبودند، برای همین نسل جوان هم میانه خوبی با آنان نداشتند، اما مبارز هم نبودند. ما در اینجا سه حالت داریم: بیطرفی، طرفداری و مبارزه. آنان بیطرف بودند و از مسائل سیاسی کنارهگیری میکردند، چون هم تجربه تلخ داشتند و هم به آینده مطمئن نبودند. اما گروههای سیاسی تلاش میکردند، حالا یا مارکسیست یا ملی یا ملیمذهبی و تنها این که بتوانند وارد حکومت شوند، مطرح بود و نه تغییر نظام و البته عامه روحانیت هم از این پرهیز میکرد. مثلا آقای خوانساری از آقای کاشانی حمایت کرد و دست آخر کودتای 28 مرداد رخ داد.
آنان احساس میکردند این مبارزات برای روحانیت نتیجه ندارد. فداییان اسلام هم که اصل حکومت اسلامی و دگرگونی را میخواستند، جمعیت اندکی بودند و یکسری کارهایشان سرنوشتساز بود، مثل ترور هژیر که انتخابات را تغییر داد.
تفکر امام تفکر مبارزه بود، نه تفکر عامه روحانیت. ایشان تنها دنبال فرصت بود. رحلت آقای بروجردی و آمدن امام از صف دوم به صف اول، فرصتی برای مطرح شدن امام شد. ساواک تأیید میکند که مهمترین درس، درس حضرت امام بود. مرجعیت هم دیگر مطلق نبود و پخش شد؛ آقایان خویی، گلپایگانی، خوانساری، میلانی، امام. اینها روی کار آمدند. نکتهای هم در ذهن امام بود که آقای بروجردی مانع برخی حرکتهاست. امام پیشبینی کرده بود که بعضی گروهها پس از آقای بروجردی تحرک خواهند کرد. حتی امام اساسا دنبال آن بود، اما چون زمینه نداشت، کامل بیان نمیکرد، برای همین از امر به معروف خطاب به شاه آغاز میکند.
بازتاب: آیا مبارزات روحانیون، تشکیلات خاصی داشت؛ یعنی مبارزاتی که توسط روحانیت اداره میشد، در چه قالبها و عملیاتی به پیش برده میشد؛ مخفی، علنی و...؟
کروبی: روحانیت دیگر به این صورت و با رهبری مراجع و در رأس آنان، امام وارد مبارزه شد. امام تعیین نمیکند که چگونه. همه را تأیید میکند و رابطه دارد و کمک میکند. اینها پایینتر که میآید، دستهبندی میشوند.
عدهای اعلامیه امام را چاپ، عدهای پخش و عدهای کار مسلحانه میکنند و عدهای نیز به وعظ و خطابه میروند. بسته به استعداد و توان افراد، اما امام همه را زیر پوشش خود دارد و همه را رهبری و کمک میکند.
بازتاب: شما و همکارانتان چگونه مبارزه میکردید؟
کروبی: روحانیون هم گاهی به تشکلهایی وابسته بودند. در آغاز مبارزه عادی بود؛ یعنی پخش اعلامیه و منبر و آگاهی عمومی. شاه مجبور میشود واکنش نشان دهد. فیضیه را میکوبد، عدهای را دستگیر میکند، اما باز پایان نمیپذیرد. برای همین میخواهد قم را از نیروی جوان تخلیه کند و به این ترتیب، سربازگیری شروع میشود که این هم نتیجه نمیدهد. امام مرتب از اینها بهرهبرداری میکند و میگوید: من نشستهام بیایند خانه من را هم روی سرم خراب کنند، نشستهام بیایند مصطفی را هم ببرند سربازی، من در خانه را باز میگذارم، بیایند اینجا را هم تخریب کنند و حتی رژیم به امام و آقایان شریعتمداری و حکیم نامهای نوشته بود و تهدید کرده بود اگر نامه را جواب دهید، خانه را روی سرتان خراب میکنیم.
بازتاب: نامه چه بوده؟
کروبی: همدردی کرده و گفته بودند سری به نجف بزنید. امام پاسخ میدهد که ما از ایران بیرون نمیآییم. قدرت رهبری این است که صحنههای مبارزه را هدایت و کنترل کند. آنان که دیدند کوبیدن فیضیه و ... اثری ندارد، خود حضرت امام را گرفتند و به این شکل بود که طوفانی به پا شد. کشتار موقتا نیروها را ساکت میکند، اما نیروها تشکیلاتیتر میشوند و آتش زیر خاکستر باقی میماند. سال بعد که امام را برای بار دوم میگیرند (کاپیتولاسیون)، دیگر کشتار در سراسر کشور کنترل نمیشود؛ مغازهها را تخته میکنند، دستگیر میکنند و ... اما نتیجه آن ترور منصور میشود. مرتب از درون تشکیلات گروههای ورزیدهتر بیرون میآید. اساس مبارزه هم سه چیز بود: 1ـ مسائل سخنرانیها 2ـ اعلامیهها را چه امام و چه مراجع امضا میکردند، پخش میکردند 3ـ زندان رفتن، مسائل مالی و تقویت نیروهای مبارز. بالاخره مبارزه هزینه دارد. تأمین خانوادهها، اعلامیه، اسلحه و... که بخش مهمی از آن به امور مالی برمیگردد. امام ضمن اینکه مستقیم به هیچ کس نمیگوید این کار را بکنید، ولی همه را حمایت میکند. مثلا در امور مالی به سمت خود و وکلا مینویسد که به بهترین وجه خانوادههای ایرانیان را حمایت کنید. درباره گروههای مسلح هم به کسی نمیگوید مسلح شو، اما کسانی که منصور را ترور میکنند، بعد مورد توجه امام قرار میگیرند. مرحوم حاجآقا مصطفی میگفت: بورسا که بودیم (جایی بندری است که در ترکیه امام را آنجا میبرند ) امام میگفتند: روزهایی من چهارصد مرتبه در اذکارم طیف بخارایی را دعا میکنم. امام علنی نمیگفت، اما قبول داشت. یکسری گروهها را هم مثل مجاهدین اصلا از اول قبول نداشت. کسی در زندان نقل میکرد که امام برای صرف وجوهات گفت به مجاهدین کمک نکنید. همان اوایل تشکیل مجاهدین که خود آن آقا میگفت، من وجدانا عذاب میکشم که به حرف امام گوش نکردم و فکر کردم او اشتباه میکند.
بازتاب: اشارهای به گروه مجاهدین کردید. تعامل روحانیون مبارز با گروههای دیگر مثل جبهه ملی و... چگونه بود؟
کروبی: نکتهای هست و آن این که وقتی جمعیتی در یک صفی قرار گرفتند که دشمن مشترکی دارند، اختلافات خود را کنار میگذارند. مثل الان که آمریکا دشمن مشترک ماست. دوران انقلاب نیروها تلاش میکردند تا جایی که امکان داشت، مشترکات خود را برای حذف دشمن نگه دارند. روحانیون با همه گروهها مرتبط هستند. نهضت آزادی چهرههای مذهبی هم داشتهاند.
ما از لحاظ مالی واقعا زندگی بدی داشتیم، اما در دادگاه آقای طالقانی شرکت میکردیم. روابط به خصوص با مذهبیهای نهضت آزادی خوب بود. آیتالله طالقانی میگفت جبهه ملی سه گروه است؛ 1ـ معتقد 2ـ لابه شرط که کاری ندارند 3ـ به شرط لا که مخالفند.
با نهضت آزادی واقعا همکاری میشد. آنان هم کمک میکردند. البته این نکته هم همیشه در اذهان ـ به ویژه در زندان ـ بود که ما در مبانی اختلافنظر داریم و هرچه جلوتر میآمدیم، اختلافات بیشتر بروز میکرد. البته اختلافات شدید اصولا در دوران غنایم است. من نمیخواهم پشت سر آنها چیزی بگویم، اما باعث اختلاف اول، همانها شدند. این انحصارطلبی و زیادهخواهی چیزی است که وجود دارد. آنها میخواستند وقتی آمدند، همه چیز دستشان باشد. البته عدهای این گونه بودند. آقای طالقانی این جور نبود، هرچه پایینتر بیایی، بدتر میشود. نسل جوان باید بدانند ما تا تحمل، سعه صدر و دوراندیشی نداشته باشیم، نمیتوانیم درست حکومت کنیم. همیشه اقلیت موفقترند.
بازتاب: جریان دارالتبلیغ آقای شریعتمداری از چه قرار بود، با توجه به اینکه شما که در متن جریان بودهاید و حتی درگیریهایی نیز با آن جریان داشتهاید.
کروبی: حوزه علمیه وجود دارد. حوزه علمیه دارد طلبه تربیت میکند و قرنها این کار را انجام داده است. بخش عظیمی از فرهنگ ما به حوزههای علمیه برمیگردد. به ویژه پیش از تمدن غرب و دانشگاه ایران هم که دانشگاه 1313 تأسیس شده و آن هم حاصل حوزه است. این حوزهها تشکیلاتی و منظم نبوده و طبقههای روشنفکر میگفتند: باید منتظر شوند و این بحث خوبی هم بود. پس از خرداد 42 آقای شریعتمداری دارالتبلیغ را آغاز کرد. امام نگران بود که چیزی خارج از حوزه نشود. حوزه را اصلاح کنیم، اما تاسیس یک دارالتبلیغ کنار حوزه این بیم را داشت که فردا حکومت بگوید این رسمی است و حوزه دیگر رسمی نیست.
بازتاب: فعالیت عمده دارالتبلیغ چه بود؟
کروبی: طلبه ببرند و نویسنده، مبلغ و ... درست کنند. زمزمههایی داشتند و صحبت دانشگاه اسلامی کردند که امام گفت، من تحریم میکنم. پس از خرداد در مدارس فعالیت میکردند، سپاه دین تأسیس کردند؛ یعنی تجربه خرداد و امام به آنها نشان داد که باید وارد حوزهها بشوند. امام مقابل همه اینها موضعگیری کرد. وقتی اوقاف وارد یک سری مدارس شد، امام تحریم کرد و گفت: طلبهای که در آن مدارس میرود، نمازش درست نیست و حقوقش حرام است. برداشت امام این بود که همه این کارها در رابطه با تضعیف حوزههای گسترده هشتصد ساله است. به هر حال پس از غیبت، اسلام را حوزهها و روحانیت نگه داشته است. فلسفه، تفسیر، فقه و اصول و ... همه در حوزهها ماند. امام احساس کرد این حرکتها حوزه را تضعیف میکند. اساس کار امام این بود که میگفت: هر اصلاحی میخواهد باشد، باید درون حوزه باشد. علوم را دستهبندی و امتحانات را هم جدی کنید. مثلا بگویید تا کسی این امتیاز را نیاورد، وارد قم نشود و خلاصه تنظیم کنیم اراذل و اوباش وارد نشوند. طبقههای خاطی را اخراج کنیم. شاخه جدا مقابل حوزه تأسیس نکنیم، برای همین، همه را تحریم میکرد و حتی شاه را هم تحریم کرد. اوقاف سالهای 44 فعال شد و یک سری مدرسه گرفت و یک سری طلبه بود و امام همه را تحریم کرد. گفت: اینها میخواهند حوزه را که مرکز قدرت است، تضعیف کنند.
خلاصه اینکه امام میگفت همه کارها در حوزه انجام شود و همه علما هم مسئولیت آن را بپذیرند، ولی آقای شریعتمداری مخالف بود.
بازتاب: در پایان بحث، اگر خاطرهای جالب توجه و ناگفته از سالهای مبارزه با رژیم ستمشاهی دارید، به عنوان حسن ختام، بیان کنید.
کروبی: در اوایل سال 45 که اوج مبارزه بود، ما تلاش میکردیم از هر فرصتی بهرهبرداری کافی و وافی برای اهداف خودمان داشته باشیم؛ از جمله ایام عید نوروز بود که زایران بسیاری برای سال تحویل به حرم مطهر حضرت معصومه(س) میآمدند. ما هم برنامهریزیهای زیادی میکردیم و اهداف تبلیغی خود را جلو میبردیم. هر ساله تعداد زیادی از ما دستگیر هم میشدند، چون جنگ قاعدتا بدون تلفات نمیشود و باید بگویم که فرماندهی و رهبری این کارها هم با من بود.
پس از این روزها هم با گزارشهایی که به ما میرسید، جمعبندی میکردیم که مثلا چند نفر دستگیر شدهاند و چند نفر دیگر باید مواظب باشند؛ از جمله افرادی که تحت تعقیب قرار گرفت، من بودم. حالا ماه رمضان هم فرا رسیده بود و ما هم میخواستم برویم تبلیغ در یکی از روستاهای کاشان. خلاصه رفتم تا آخر قم. نزدیک بیمارستان نکوئی و منتظر آمدن ماشین شدم. ناگهان دیدم یکی از کارمندان ساواک به نام رضا شیرازی به طرف من میآید. حالا من میخواهم از دست اینها فرار کنم و ناگهان او را دیدم. او هم آمد جلو و با من دست داد و گفت کجایی؟ چند ماهه نیستی و احوالپرسی. آقارضا با خودش فکری کرده بود اگر من را دستگیر کند، حالا یا من او را میزنم، چون جثهاش کوچک بود و یا آن که مردم به کمک من میآیند، خلاصه از هم جدا شدیم و من فهمیدم که او رفت تا خبر دهد من را دستگیر کنند.
خلاصه تا او رفت، من هم زدم به کوچه پسکوچهها و رفتم به خانه و وسایلم را جمعآوری کردم و نصف شب آمدم بیرون و رفتم و منتظر ماشین شدم و با یک ماشین باری رفتم به طرف کاشان.
خلاصه به روستا رسیدم و مشغول تبلیغ شدم و بیخبر از اوضاع قم و نمیدانستم حالا که ساواک در به در به دنبال من است، بالاخره رد من را میگیرد و میفهمد من در روستای جوشقان کاشان مشغول به تبلیغ شدهام. از شانس من دو تا جوشقان در کاشان بود که یکی از دیگری معروفتر بود. میروند به آن جوشقان دیگر و طلبهای را که در آنجا مشغول تبلیغ بود، دستگیر میکنند و میبرند قم. حالا از قضا آن بنده خدا، اصلا اهل مبارزه و سیاست هم نبود. در قم او را بازجویی میکنند و میگویند تو مهدی کروبی هستی و دیگر اتهامات که او هم میگوید که من کروبی نیستم و وقتی هم آقا رضا او را میبیند، میگوید: این که کروبی نیست. حالا اینها در حالی اتفاق میافتد که اصلا من روحم از قضایا خبردار نیست.
در همین اوضاع، دیدم سیدحمید روحانی نامهای برای من نوشت و چون میخواست رمزی بنویسد، گفته بود که مواظب باش، بعضیها به خاطر تو دستگیر شدهاند. با این حال نفهمیدم منظورش چیست؟
در همان اوضاع من هم مثل دیگر طلاب که به دیدار عالم بزرگ شهرستان میروند، به دیدن آیتالله یثربی در کاشان رفتم. تا از در وارد شدم، دیدم رنگ ایشان پرید و گفت: شما اینجا چه میکنی؟ مگر نمیدانی دنبالت هستند؟ خلاصه شخصی به نام آقای رسولزاده ما را با ماشین به سردابی برد و مخفی کرد.
البته شش ماه پس از این ماجرا و سر نامه سرگشاده امام به هویدا، دستگیرم کردند و خیلی شکنجه کردند و دندانم را شکستند و پرده گوشم را هم پاره کردند. وقتی هم من را میزدند، دکتر جوان بازجوی معروف ساواک آماده بود و مدام من را فحش میداد و میگفت: این کروبی، موجودی است که نگو و نپرس. یک روز به من خبر دادند که او جلوی بیمارستان نکوئی در قم ایستاده و تا مأموران ما بروند، او در رفته و ما را تا روستاهای کاشان کشانده و حتی یک شیخی را اشتباهی به جای او گرفتند.