سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل نرگس Narcissus

نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران

بسم الله الرحمن الرحیم

 این ایام مصادف است با هفته  ی نیروی انتظامی  از همین رو این مناسبت را به تمام سبز پوشان سخت کوش نیروی انتظامی تبریک عرض می کنم . و برای تمامی شهیدان سروقامت همیشه زنده ی این نیرو از خداوند متعال طلب رحمت و مغفرت الهی دارم .

امید است که این عزیزان با تمام توان در راه حفظ امنیت و  وظایف محوله بکوشند تا دعای خیر مردم عزیز ایران همواره پشتیبانشان باشد.

برای آشنایی بیشتر خوانندگان عزیز این وب لاگ با وظایف نیروی انتظامی به گوشه  ای از وظایف نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران اشاره می کنم :

ماموریت و وظایف نیروی انتظامی جمهوری اسلامی ایران عبارت است از :

ادامه مطلب...

روز پرستار

با عرض سلام ادب و احترام

امروز مصادف بود با میلاد با سعادت و مبارک حضرت زینب سلام الله علیها

این روز فرخنده را به خواهرم که اسوه ی مهربانی ،محبت،صداقت و پاکی است و تمامی پرستاران عزیز و زحمت کش

تبریک عرض می کنم .

  


در انتظار رویت خورشید/ خاطرات و حکایاتی از رهبر معظم انقلاب04

در انتظار رویت خورشید/ خاطرات و حکایاتی از رهبر معظم انقلاب

برخی خاطرات و حکایات از رهبر معظم انقلاب نقل شده که نشانگر ویژگی‌های بارز فردی ایشان است،حلاوت و جذابیت این خاطرات به جای خود محفوظ است اما علاوه برآن مروراین خاطرات و توجه به آن می‌تواند چراغ راه‌و هدایتگر زندگی ما باشد.

ستاد خبری سفر مقام معظم رهبری به استان فارس در خبرگزاری جمهوری اسلامی در آستانه سفر ایشان به شیراز بر آن است تا با مرور این خاطرات و حکایات که در پایگاه اطلاع رسانی و نشر آثار مقام معظم رهبری منتشر شده است گامی دیگر در جهت تبیین اندیشه‌های رهبر انقلاب و توجه به نکات ژرف و آموزنده در زندگی ایشان بردارد.

 غبار فراموشی

..............

این خاطره به نقل از حضرت آیت الله خامنه‌ای در دیدار با نخبگان استان سیستان و بلوچستان در پنجم اسفند ماه سال ? 1381بیان شده است.

آن زمانی که بنده در ایرانشهر تبعید بودم، به مناسبت‌های مختلف، با مسوولان ارتباط پیدامی کردیم ، آن وقت به بنده گفتند که یک معاون استاندار تا حالا به ایرانشهر نیامده است ، در سال ?57در ایرانشهر سیل آمد و هشتاد درصد شهر قطعا خراب شد، یعنی من یک به یک تمام مناطق شهر را با پای خودم رفتم و دیدم.

پنجاه روز ما امداد و پشتیبانی می‌کردیم ، یک نفر از مرکز که هیچ، از زاهدان هم یک نفر آدم برجسته متشخص به ایرانشهر نیامد که بگوید چه خبر است اینجا ، به صورت ظاهری هدایایی به وسیله <شیر و خورشید> فرستادند که اولا اگر به دست مردم می‌رسید، یک دهم نیازهایی که مردم داشتند و یک دهم آنچه که ما تبعیدی‌ها برای مردم فراهم کرده بودیم، نمی‌شد.

ثانیا همان را هم نمی‌دادند و از آن هدایای ناچیز، مبالغی هم برای خودشان لازم داشتند تا بخورند، یعنی اصلا ایرانشهر که مرکز جغرافیایی و به یک معنا مرکز فرهنگی بلوچستان بوده، همیشه در طول زمان، بکلی مغفولانه بود.

زاهدان هم همینطور ، برای شتر سواری و استفاده از شراب چند ده ساله به بیرجند می‌رفتند و برای اینکه در آنجا عیاشی کنند، بیرجند فرودگاه داشت، اما چون در اینجا وسیله عیاشی فراهم نبود، به بلوچستان نمی‌آمدند. یعنی هر نقطه در کشور - چه بلوچستان، چه هر نقطه دیگر - که محرومیت داشت، مغفولانه بود.

مازندران خوب بود، برای اینکه بروند آنجا استفاده کنند، رژیم گذشته اینطوری بود، یک چیز جالبی به شما بگویم ، در مازندران، پنج فرودگاه هست که از زمان رژیم گذشته مانده است ، پنج فرودگاه در یک استان که همه‌اش هم برای رژیم گذشته و آن شخص طاغوت یا نزدیکان او بوده است.

فرودگاه رامسر برای استفاده از هتل رامسر که می‌دانید برای چه کسانی بوده است ، فرودگاه نوشهر برای گردشگاه هر ساله طاغوت که برود آنجا و دو ماه استراحت کند.

فرودگاهی برای یک اردوگاه نظامی که نظامیان وابسته به آنها - که از یک نیروی بخصوصی بودند و نمی‌خواهم اسم بیاورم - آنجا بروند و خوش بگذرانند.

فرودگاه دشت ناز نزدیک ساری - که امروز فرودگاه رسمی مازندران است و مردم از آن استفاده می‌کنند و در گذشته برای الواط و اوباش اولاد رضاخان بوده است - که هزاران هکتار از زمین‌های حاصل خیز را تصرف و یک فرودگاه هم وسطش درست کرده بودند، و یک فرودگاه هم در املاک نوکران خودشان در حدود مینودشت.

پنج فرودگاه‌برای دستگاههای وابسته به حکومت یا نزدیک به آنها،اما مردم، اساتید، مستحقان و بیماران علاج ناپذیر مازندران مطلقا نه از فرودگاه ، نه از هواپیما و نه از هیچ تسهیلات دیگری برخوردار نبودند.

آنها هر سال چند بار به مازندران می‌رفتند ، اما به مثل زاهدان در تمام عمر حکومتشان یک بار هم سر نمی‌زدند ، این می‌شود غبار فراموشی.

 

احمد سوکارنو ما را با هم رفیق کرد

..................................

جنبش عدم تعهد در یک برهه نسبتا طولانی توانست در دنیا نقش ایفا کند، اما امروز متاسفانه نقش جنبش عدم تعهد کمرنگ شده است. در واقع پایه گذار اصلی این جنبش، سه چهار نفر معدود بودند که موثرترین آنها مرحوم احمد سوکارنو بود.

بد نیست خاطره یی را هم در اینجا بگویم ، سال ? 1353شمسی (? 1974میلادی) من با یکی دو نفر دیگر در سلول خیلی کوچکی در تهران زندانی بودم ، طول این سلول ? 20/2متر و عرض آن ? 80/1متر بود.

یک شب اول مغرب داشتم نماز می‌خواندم که یک نفر زندانی جدید را وارد سلول کردند ، زندانی جدید از کمونیست‌های خیلی متعصب و داغ بود.

وقتی دید من دارم نماز می‌خوانم و فهمید مذهبی هستم، از همان اول برای من قیافه گرفت ، هرچه سعی کردم با او ارتباط برقرار کنم، دیدم نمی‌شود.

اخمهایش توی هم است و حاضر نیست با من گرم بگیرد ، به او جمله یی گفتم که بکلی تغییرش داد ، گفتم احمد سوکارنو در کنفرانس باندونگ گفته است چیزی که ما را اینجا گرد آورده، وحدت دین یا عقیده یا نژاد نیست ، بلکه وحدت نیاز است ، گفتم من و تو در اینجا وحدت نیاز داریم ، در یک سلول داریم زندگی می‌کنیم ، یک مامور پشت در مراقب ماست.

یک بازجو و یک شکنجه گر منتظر من و توست ، عقیده ما یکی نیست ، اما نیازمان یکی است ، گفتم وقتی وحدت نیاز در سطح عالم می‌تواند تاثیرگذار باشد، در یک سلول به این کوچکی بیشتر می‌تواند تاثیرگذار باشد.

پس از این صحبت، ما با هم رفیق شدیم ، در حقیقت احمد سوکارنو ما را با هم رفیق کرد.

امروز هم همینطور است ، کشورهای ما وحدت نیاز دارند ، امروز همه کشورهای اسلامی بدون استثناء مورد هدف توطئه‌ها و طمعه ایی هستند ،این در حالی است که امکانات خیلی زیادی دارند.

 

برو این قلیان را چاق کن و بیاور!

.................................

این خاطره به نقل از حضرت آیت الله خامنه‌ای در دیدار با اقشار مختلف مردم در سی ام فروردین ماه سال ? 1369بیان شده است.

نوکری دنبال سرش بود و پوستینی قیمتی روی دوشش می‌انداخت و لباسهای فاخری می‌پوشید، چون از خانواده اعیان و اشراف بود و پدرش در تبریز ملک التجار بوده یا از خانواده ملک التجار بودند.

ایشان طلبه و اهل معنا بود و بعد از آنکه توفیق شامل حال این جوان صالح و مومن شد، به در خانه عارف معروف آن روزگار، استاد علم اخلاق و معرفت و توحید، مرحوم آخوند ملاحسین قلی همدانی - که در زمان خودش در نجف، مرجع و ملجا و قبله اهل معنا و اهل دل بوده است و حتی بزرگان می‌رفتند در محضر ایشان می‌نشستند و استفاده می‌کردند - راهنمایی شد.

روز اولی که مرحوم حاج میرزا جواد آقا با آن هیئت یک طلبه اعیان و اشراف متعین، به درس آخوند ملاحسین قلی همدانی می‌رود، وقتی که می‌خواهد وارد مجلس درس بشود، آخوند ملاحسین قلی همدانی از آنجا صدا می‌زند که همانجا - یعنی همان دم در روی کفشها - بنشین ، حاج میرزا جواد آقا هم همانجا می‌نشیند.

البته به او برمی خورد و احساس اهانت می‌کند ، اما خود این و تحمل این تربیت و ریاضت الهی، او را پیش می‌برد ، جلسات درس را ادامه می‌دهد استاد را - آنچنان که حق آن استاد بوده - گرامی می‌دارد و به مجلس درس او می رود.

یک روز در مجلس درس، او که در اواخر مجلس هم نشسته بود، هنگامی که درس تمام می‌شود، مرحوم آخوند ملاحسین قلی همدانی به حاج میرزا جواد آقا رو می‌کند و می‌گوید: برو این قلیان را برای من چاق کن و بیاور، بلند می‌شود، قلیان را بیرون می‌برد ، اما چه طور چنین کاری بکند!

اعیانی، اعیان زاده، جلوی جمعیت، با آن لباسهای فاخر، ببینید، انسانهای صالح و بزرگ را اینطور تربیت می‌کردند ، قلیان را می‌برد، به نوکرش که بیرون در ایستاده بود، می‌دهد و می‌گوید: این قلیان را چاق کن و بیاور.

او می‌رود قلیان را درست می‌کند و می‌آورد به میرزا جواد آقا می‌دهد و ایشان قلیان را وارد مجلس می‌کند.

البته این هم که قلیان را به دست بگیرد و داخل مجلس بیاورد، کار مهم و سنگینی بوده است ، اما مرحوم آخوند ملاحسین قلی می‌گوید که خواستم خودت قلیان را درست کنی، نه اینکه بدهی نوکرت درست کند ،این، شکستن آن من متعرض فضول موجب شرک انسانی در وجود انسان است.

این، آن منیت و خودبزرگ بینی و خودشگفتی و برای خود ارزش و مقامی در مقابل حق قائل شدن را از بین می‌برد و او را وارد جاده‌ایی می‌کند و به مدارج کمالی می‌رساند که مرحوم میرزا جواد آقای ملکی تبریزی به آن مقامات رسید.

او در زمان حیات خود قبله اهل معنا بود و امروز قبر آن بزرگوار محل توجه اهل باطن و اهل معناست.

بنا به اعلام مقامات رسمی فارس،یازدهم اردیبهشت ماه‌امسال شیراز و استان فارس با قدوم مبارک رهبر معظم انقلاب اسلامی و سفر ایشان متبرک و گلباران می‌شود و عطر گل‌های محمدی وشمیم گل‌های بهاری در آن دو چندان می‌گردد.

منبع : ایرنا


در انتظار رویت خورشید/ خاطرات و حکایاتی از رهبر معظم انقلاب03

در انتظار رویت خورشید/ خاطرات و حکایاتی از رهبر معظم انقلاب

 برخی خاطرات و حکایات از رهبر معظم انقلاب نقل شده که نشانگر ویژگی‌های بارز فردی ایشان است،حلاوت و جذابیت این خاطرات به جای خود محفوظ است اما علاوه برآن مروراین خاطرات و توجه به آن می‌تواند چراغ راه‌و هدایتگر زندگی ما باشد.

ستاد خبری سفر مقام معظم رهبری به استان فارس در خبرگزاری جمهوری اسلامی در آستانه سفر ایشان به شیراز بر آن است تا با مرور این خاطرات و حکایات که در پایگاه اطلاع رسانی و نشر آثار مقام معظم رهبری منتشر شده است گامی دیگر در جهت تبیین اندیشه‌های رهبر انقلاب و توجه به نکات ژرف و آموزنده در زندگی ایشان بردارد.

خانه پدر رییس جمهوری

.....................

این خاطره به نقل از رهبر معظم انقلاب درتاریخ ? 17مردادسال ? 74در بازدید ایشان از خانه پدری در مشهد مقدس بیان شده است.

دردوران ریاست جمهوری که‌مرحوم پدرو مادرم درمنزل خودشان زندگی می‌کردند، هیچ وقت به ذهن هیچ کس - نه به ذهن آنها، و نه به ذهن ما - خطور نمی‌کرد که حالا مثلا چون ما رئیس جمهور هستیم، دستی بر این خانه بکشیم و آن را تعمیری بکنیم.

حتی هنگامی که یکی از همسایه‌های ما در اینجا ساختمان بلندی ایجاد کرده بود که بر این حیاط مشرف بود و مادر ما هم نمی‌توانست دیگر بدون چادر در حیاط راه برود، بعضی از دوستان گفتند خوب است شما بگویید این کار را نکنند.

پیغام دادیم، دیدیم که گوش نکردند ، راه قانونی هم نداشتیم ،یعنی آنقدر داعی و انگیزه پیدا نشد که به آن همسایه فشار بیاورند که خانه ات را مثلا یک متر کوتاه تر درست کن.

این از آن چیزهایی است که در یک نظام و در یک کشور، برای همه مایه خشنودی و دلگرمی است. مقامات دنیوی و امکانات مادی موجب نمی‌شود که اشخاص وضع شخصی خودشان را با وضع عمومی اشتباه بگیرند و فکر کنند که باید در رفاه بیشتری زندگی کنند.

 

قصه اصحاب کهف را از شما یاد گرفتم

..................................

این خاطره از دیدار رهبر معظم انقلاب در دیدار با دست اندرکاران مجموعه تلویزیونی مردان آنجلس در هشتم اسفند ? 1377بیان شده است.

ماه رمضان بود، فکر کردم برای اینها چه مطلبی را مطرح کنم که خوب باشد.

به مناسبت حال خودم گفتم که سوره کهف را برایشان تفسیر می‌کنم.

برای این کار، من به تفاسیر مختلف و به تاریخ مراجعه می‌کردم و در آن جلسه - که جلسه خیلی پرشور و خوبی هم بود - این ماجرا را در شب‌های ماه رمضان پشت سر هم بیان می‌کردم.

پس از این قضیه هم بارها داستان اصحاب کهف را گفته ام و شنیده ام و خوانده ام ، اما حقیقت قضیه این است که قصه اصحاب کهف را از شما یاد گرفتم.

آن شبی که شما آن صحنه بسیار زیبا و قوی و پیچیده و عالی را اجرا کردید، من فهمیدم که <اذ قاموا ربنا رب السموات و الارض> یعنی چه ،آن شب من این را به چشم خودم دیدم ، شما حقیقتا یک داستان قرآنی را زنده و مجسم کردید و آن را در مقابل چشم بینندگان قرار دادید این کار خیلی بزرگی است.

 

بدتر از نسل هویدا

.................

ین خاطره به نقل از رهبر معظم انقلاب در دیدار مدیر مسئول، سردبیر و اعضای هیئت تحریریه مجله حوزه در تاریخ 28بهمن ? 1370بیان شده است.

شما ببینید اینهایی که در راس کار آمده بودند، چه کسانی بودند و چه فکر و ذهنیتی داشتند ، غالبا فاسد بودند.

بخصوص این نسل جدیدشان که دیگر هیچ چیز نداشتند ، حتی از نسل هویدا هم بدتر بودند ، من هویدا را مثال می‌زنم که از بدترین هاست ، یعنی او از فاسدترین رجال ایران بود.

درعین حال نسل هویدا شرف داشت بر نسل راجی، نویسنده کتاب " خدمتگزار تخت طاووس"، اگر شما این کتاب را خوانده باشید، می‌توانید بفهمید که این نسل، چه نسلی بوده است.

اینها می‌خواستند جای هویدا بیایند، حالا نمی‌شود گفت صد رحمت به هویدا، امانسبت به‌آن نسل،واقعا باز هویدا،هویدایی که‌نسبت به رجال ایران، بلاتردید جزو فاسدترین هابود.

اما بالاخره ته دل او و امثال او، ته مانده و رسوبی از آن قدیم - حالا اسمش ملیت بود، وطن دوستی بود، آب و خاک بود - وجود داشت ، ولی نسل جدیدشان که نمونه‌اش همین (راجی) است، واقعا اینها چه بودند.

 

از آمریکا می‌ترسید

...................

 

این اطره به نقل از رهبر معظم انقلاب در دیدار اعضای دبیرخانه مجمع تشخیص مصلحت نظام در تاریخ ? 28فروردین سال ? 78بیان شده است.

من و آقای هاشمی و یک نفر دیگر - که نمی‌خواهم اسم بیاورم - از تهران به قم خدمت امام رفتیم تا بپرسیم بالاخره این جاسوسان را چه کار کنیم.

بمانند، یا نگه‌شان نداریم ؟ به خصوص که در دولت موقت هم جنجال عجیبی بود که ما اینها را چه کار کنیم، وقتی که خدمت امام رسیدیم و دوستان وضعیت را شرح دادند و گفتند مثلا رادیوها اینطور می‌گویند ، آمریکا اینطور می گوید ، مسئولان دولتی اینطور می‌گویند، ایشان تاملی کردند و سپس با طرح یک سوال واقعی پرسیدند: از آمریکا می‌ترسید؟؟

گفتیم نه ، گفتند پس نگه‌شان دارید ، بله، آدم احساس می‌کرد که این مرد خودش از این شکوه ظاهری و مادی و این اقتدار و امپراتوری مجهز به همه چیز، حقیقتا ترسی ندارد.

نترسیدن او و به چیزی نگرفتن اقتدار مادی دشمن، ناشی از اقتدار شخصی و هوشمندانه او بود.

نترسیدن هوشمندانه، غیر از نترسیدن ابلهانه و خواب آلوده است ، مثلا یک بچه هم از یک آدم قوی یا یک حیوان خطرناک نمی‌ترسد، اما آدم قوی هم نمی ترسد.

منتها انسانها و مجموعه‌هادر قوت خودشان دچار اشتباه می‌شوند و قوت‌هایی را نمی‌بینند.

 

من هم وزیرم!

...........

این خاطره به نقل از رهبر معظم انقلاب در دیدار مدیران و مسئولان اجرایی استان خوزستان با ایشان در تاریخ ? 24اسفند ماه سال ? 75بیان شده است.

او به من گفت که ...در صف نماز جمعه نشسته بودم که جوانی - که من را نمی شناخت - رویش را به من کرد و گفت: آقا! ببین واقعا ایران چه قدر عوض شده است ، این آقایی را که در صف جلو نشسته، می‌بینی؟ او یک وزیر است که کنار مردم آمده و روی زمین در صف نماز جمعه نشسته است.

من نگاه کردم، دیدم آقای نعمت زاده است. مرحوم شهید کلانتری با آن لهجه شیرین ترکی‌اش به آن جوان گفته بود: پس من هم یک چیز عجیب تربه تو بگویم من هم وزیرم!

نماز نخوانند، اما قمه بزنند!

............................

این خاطره به نقل از رهبر فرزانه انقلاب در دیدار عمومی با مردم مشهد در اول فروردین ? 1376بیان شده است.

کسی که با مسائل کشور شوروی سابق و این بخشی که شیعه‌نشین است - جمهوری آذربایجان - آشنا بود، می‌گفت: آن وقتی که کمونیست‌ها بر منطقه آذربایجان شوروی سابق مسلط شدند، همه آثار اسلامی را از آنجا محو کردند.

مثلا مساجد را به انبار تبدیل کردند، سالن‌های دینی و حسینیه‌ها را به چیزهای دیگری تبدیل کردند و هیچ نشانه‌ایی از اسلام و دین و تشیع باقی نگذاشتند ، فقط یک چیز را اجازه دادند و آن <قمه زدن> بود.

دستورالعمل روسای کمونیستی به زیردستان خودشان این بود که مسلمانان حق ندارند نماز بخوانند ، نماز جماعت برگزار کنند، قرآن بخوانند، عزاداری کنند، هیچکار دینی نباید بکنند، اما اجازه دارند که قمه بزنند! چرا؟ چون خود قمه زدن، برای آنها یک وسیله تبلیغ بر ضد دین و بر ضد تشیع بود ، بنابراین، گاهی دشمن از بعضی چیزها این گونه علیه دین استفاده می‌کند ، هرجا خرافات به میان بیاید، دین خالص بدنام خواهد شد.

منبع : ایرنا


درانتظار رویت خورشید/ روایتی از انس مرحوم مردانی به رهبر فرزانه0

درانتظار رویت خورشید/ روایتی از انس مرحوم مردانی به رهبر فرزانه انقلاب

شاعران معاصر با عرق وطن پرستی و ولایتمداری در طول دوران پر صلابت انقلاب سروده‌های غنی و زیبایی در زمینه‌های مختلف داشته‌اند که همواره بدلیل طبع شعر دوستانه رهبر معظم انقلاب مورد توجه ایشان بوده است.

یکی ازشاعران معاصردیار فارس که خالصانه به رهبر معظم انقلاب ارادت داشت و همواره مورد لطف ایشان بود مرحوم نصرالله مردانی است.

در بهار خجسته امروز فارس که اگر مردانی می‌بود از سر شوق دیدار رهبر دین و دنیایش،یقین این سروده‌اش راکه در وصف او خلق کرده بود باز هم زمزمه می کرد:

یلی به عرصه اندیشه چون تو پیدانیست درود بر تو که آیینه‌دار فردایی علی است نام تو در مصاف شب صفتان لهیب شعله خورشید عالم آرایی مردانی خلوصی در سروده‌ها و نوشته هایش داشت که در مورد هرچه می‌نوشت بی ریا و با صداقت بود که بر دل می‌نشست و مقام رهبری راهمین صداقت ظاهری و کلامیش جذب کرده بود.

راضیه مردانی دختر آن مرحوم با ابراز خرسندی از سفر آتی حضرت آیت الله خامنه‌ای به استان فارس می‌گوید: پدرم از دهه شصت مرید بی‌ریای رهبر بود و در زمانی که رهبر در سمت ریاست جمهوری بودند به واسطه صداقت ذاتیش اشعاری در مورد آیت الله خامنه‌ای سروده بودند که مطلع آن این بود:

ای سید خورشید دل عالم اسلام افراشته بر دوش تو شد پرچم اسلام راضیه صادق و بی‌ریا ازدلبستگی‌های پدر درباره رهبر فرزانه‌انقلاب می‌گوید:

او آنقدر ساده و صمیمی سخن گفت که ما حیف دانستیم حرف هایش را قالب خبری بدهیم پس همانطور که گفته است مرور می‌کنیم:

پس از این سروده ، آیت الله خامنه‌ای به مقام عظمای رهبری رسیدند و پدرم می گفت من به دلم گواه شده بود که ایشان به مقام پرچمداری اسلام می‌رسند پدر همه ساله در شب شعرهایی که رهبری به مناسبت‌های مختلف برپا می‌کردند حضور می‌یافت و جدیدترین سروده هایش را می‌خواند در آخرین شب شعر ویژه ماه مبارک رمضان که مرحوم پدر حضور یافت ، سخت بیمار بود و آخرین سروده‌اش را در حضور رهبر خواند:

ما راز سر به مهر یک آغاز مبهمیم یعنی در سراچه بازیچه آدمیم شاید به شیب دره این جنگل سترگ ما سایه‌ای ز شاخه یک بید درهمیم بعدازاتمام برنامه رهبرمعظم‌انقلاب پدر را دیدند و گفتند نبینم که مردانی مریض باشد و مرحوم پدر در جواب گفت: مردانی دیگر تمام شد و رهبر در جواب فرمودند : مردانی هرگز تمام نمی‌شود.

راضیه به این جای حرفهایش که رسید چشمهایش نمناک شد،بغض در گلویش نشست چنین گفت:رهبرانقلاب حق پدری و حقی ورای رهبری به گردن ما دارند،چون ایشان بود که درواپسین روزهای زندگی پدرم که در حسرت کربلا می‌سوخت ، پدرم را به آرزویش رساند و دل تک تک ما را شاد کرد.

نام کربلا که آمد دیگر راضیه رو دربایستی را هم کنار گذاشت و آرام آرام گریست وبه شوق دیدار رهبر معظم انقلاب اینطور ادامه داد:سالهای آخر حیات، پدرم از درد جانکاه در رنج بود،امانه از هجوم مرگبار سلولهای سرطانی هراس داشت بلکه نگران بود که نکند شدت درد بتواند بر تحمل و شکیباییش فایق آید و لحظه‌ای برسد که نتواند خداوند را در آن شکر و سپاس گوید.

هرچه بیشتر بیماری جسم ناتوان پدر را تسخیر می‌کرد، روحش آزادتر و عاشق تر می‌شد و آرزوی زیارت مرقد مطهر معشوقش در کربلا او را بی‌تاب می‌ساخت.

او حسین (ع) رااز دریچه دیگری می‌دید از نگاه او این حسین نیست که تشنه آب فرات است بلکه این فرات و همه‌آبهای دنیا هستند که تشنه لبهای حسین (ع) و شرمنده ایثار اویند و در رثای او سرود:

بود لب تشنه لبهای تو صد رود فرات رود بی‌تاب کنار تو عطشناک گذشت مرگ هرگز به حریم حرمت راه نیافت هر کجا نشانی زتو چالاک گذشت آب شرمنده ایثارعلمدار توشد که چرا تشنه ازاو این همه بی‌باک گذشت راضیه مراحل بیماری پدر را با دقت بیان می‌کرد ، از این جای سخن او بود که دریافت راضیه در قلب پدر جای داشته و این دور از انتظار نیست ، ادامه حرفهایش راشنیدیم که گفت: رهبر با روح بلند و درک عرفانیش نگذاشت روح پدر بی وصال معشوق جسم خاکیش را رها کند.

محرم سال ? 82 که دیگر پدرم سخت درگیر بیماری بود و حتی بدون دستگاه تنفس نداشت و پزشکان شمارش معکوس رابرایش آغاز کرده بودند ، تنها چیزی که نفسش را پایدار می‌کرد باز هم شوق دیدار کربلا بود، یکی از روزها آقای حداد عادل به‌عیادت پدرم آمد و پدربازهم از شوق دیدار معشوق گفت ، همان شب رهبر معظم انقلاب از آقای حداد عادل جویای حال پدرم می‌شوند و ایشان می‌گویند:

گویی که سلول،سلول بدن مردانی در فراغ معشوق می‌سوزد و تنها بوی تربت کربلا آرام بخش جانش است ، رهبر معظم می‌گویند فرصت را از دست ندهید و هرچه‌سریعتر ایشان باید با تجهیزات بیمارستانی به زیارت آقا امام حسین (ع) بروند.

شوق روایت کربلا در چشم راضیه و بغض وداع پدر درگلویش نشست و چنین ادامه داد: آن شب حال پدر به حدی وخیم بود که هر لحظه امکان داشت به حالت اغما فرو رود که تلفن همراه پدرم زنگ خورد، آقای حداد بود، گفت که مقام معظم رهبری وسیله زیارت کربلا را برای پدرم فراهم کردند. پدرم تا خبر را شنید چشم باز کرد و گویی جان تازه کرد و لبخندی لبانش را پوشاند.

همان شب، با دعای رهبر، پدر با آمبولانس ، پرستار ، مادرم و دامادش راهی مقصدسرزمین دوست شد وکالبد تکیده و نزارش با همه درد و رنجی که تحمل می کرد به عنوان آخرین وظیفه در قبال روح بزرگ عاشقی که امانتدار آن بود همراهیش کرد تا به وصال سرزمین رویاهایش برسد.

عصر فردایش مردانی به خاک حرم ابوالفضل العباس پیشانی رساند و بوسه زد و سپس به حرم معشوق رسید و پس از این وصال دیگر جهان برایش تهی شد و در جسم و جانش رضا نداد که دیگر دیار حسین را ترک کند و همان روز کاروان مصیبت زده‌اش جسم بی‌جان او را به خاک وطن رساند.

خبر وصال به یار مردانی زود در کشور پیچید و رهبر معظم انقلاب در تسلای خاطرمردم فرهنگ دوست، جامعه هنرمندان ، شاعران و خانواده داغدارش اینطور پیام دادند:

درگذشت تاسف انگیز شاعر شیرین سخن و انقلابی مرحوم آقای نصرالله مردانی را به همه دلبستگان به شعر و ادب فارسی و نیز به خانواده محترم و دوستان و علاقه‌مندان آن مرحوم و به جامعه هنرمندان و شاعران انقلاب تسلیت می‌گویم.

این شاعر مومن و پر تلاش سرمایه طبع روان خود را در خدمت معارف انقلاب قرار داده و شیوایی سخن را با ابزار عشق به خاندان پیامبر (ص) و مفاهیم زنده و واقعی دوران دفاع مقدس و تکریم شهیدان عزیز آمیخته بود و سرانجام در جوار تربت مطهر حضرت سیدالشهدا(ع) سر بر آستان دوست نهاد .

بی‌شک نام وی در شمار خدمتگزاران به ادبیات انقلابی همواره در خاطر ملت ایران باقی خواهد ماند.

رحمت واسعه حضرت حق و حشر بااولیایش را برای آن مرحوم مسالت می‌نمایم.

 سید علی خامنه‌ای ?20/12/382

 راضیه را با همه دلبستگی هایش به پدر و علاقه مندی هایش به رهبر فرزانه انقلاب تنها گذاشتم وقتی از خانه او بیرون می‌آمدم هنوز صدایش در گوشم نجوا می کرد که شعر پدر را اینطور زمزمه می‌کرد:

یمین جان تو روشن ز نور عالم غیب خمینی دیگر و جانشین ولایی اگر که چاه زمان راز تو نماید باز میان مردم این روزگار تنهایی نشان زپیر مغان در نگاه تو بینند همیشه در همه جای مردمان بینایی امیر کشور عشقی و رهبری هشیار یگانه فاتح اقلیم ملک دلهایی حضور پر خیر و برکت رهبر فرزانه انقلاب در شیرازکه همزمان با ? ??اردیبهشت ماه تحقق می‌پذیرد طراوت دلهای اهل فرهنگ و ادب در استان فارس را دوچندان می کند و رحمت الهی را برای آنانی که دوستداران رهبر بودند و اکنون در میان ما نیستند به ارمغان خواهد آورد.

منبع : ایرنا


در انتظار رویت خورشید/ خاطرات و حکایاتی از رهبر معظم انقلاب01

 

در انتظار رویت خورشید/ خاطرات و حکایاتی از رهبر معظم انقلاب

برخی خاطرات و حکایات از رهبر معظم انقلاب نقل شده که نشانگر ویژگی‌های بارز فردی ایشان است، حلاوت و جذابیت این خاطرات به جای خود محفوظ است اما علاوه برآن مرور این خاطرات و توجه به آن می‌تواند چراغ راه و هدایتگر زندگی ما باشد.

 ستاد خبری سفر مقام معظم رهبری به استان فارس در خبرگزاری جمهوری اسلامی در آستانه سفر ایشان به شیراز بر آن است تا با مرور این خاطرات و حکایات که در پایگاه اطلاع رسانی و نشر آثار مقام معظم رهبری منتشر شده است گامی دیگر در جهت تبیین اندیشه‌های رهبر انقلاب و توجه به نکات ژرف و آموزنده در زندگی ایشان بردارد.

 زابل، مرکز دنیا

................

 این خاطره به نقل از حضرت آیت الله خامنه‌ای در دیدار با مسئولان سازمان تبلیغات اسلامی در پنجم اسفند 1370بیان شده است.

 چند ماه قبل از رحلت امام (رضوان الله علیه)، مرتب از من می‌پرسیدند که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، می‌خواهید چه کار کنید، من خودم به مشاغل فرهنگی زیاد علاقه دارم، فکر می‌کردم که بعد از اتمام دوره ریاست جمهوری، به گوشه‌ایی بروم و کار فرهنگی بکنم.

 وقتی از من چنین سوالی کردند، گفتم اگر بعد از پایان دوره ریاست جمهوری امام به من بگویند که بروم رییس عقیدتی، سیاسی گروهان ژاندارمری زابل بشوم - حتی اگر به جای گروهان، پاسگاه بود - من دست زن و بچه‌ام را می‌گیرم و میروم ، والله این را راست می‌گفتم و از ته دل بیان می‌کردم، یعنی برای من زابل مرکز دنیا می‌شد و من در آنجا مشغول کار عقیدتی، سیاسی میشدم.

 به‌نظر من، بایستی با این روحیه کار و تلاش کرد و زحمت کشید، در این صورت خدای متعال به کارمان برکت خواهد داد.

 خاطره‌ی رهبر معظم انقلاب از پدر بزرگوارشان

..........................................

 ... از جمله خصوصیاتی که‌هم مرحوم والد و هم مرحوم مادر ما داشتند و واقعا از چیزهای عجیب بود و هر وقت فکر می‌کنم، در کمتر کسی نظیر این را می‌بینم، بی‌رغبتی آنهابه افزایش زخارف دنیایی بود ، همه‌ی ما واقعا باید این خصوصیت را تمرین کنیم.

 مرحوم شهید قاضی طباطبایی، امام جمعه‌ی تبریز، سال51این‌جا آمده بود، رو کرد به ما و گفت من چهل سال قبل با پدرم از تبریز به مشهد آمدم و برای دیدن آقا سری به ایشان زدیم ، آقا در چهل سال پیش همان جایی نشسته بود که الان نشسته، و من همان جایی نشسته‌ام که پدرم نشسته بود، و این اتاق و این خانه کمترین تغییری نکرده است.

 یک نسل عوض شده بود، اما ایشان مثل همان چهل سال پیش بود، وقتی اخوی - حسن آقا - می‌خواست داماد شود، چون جایی نداشتیم، آن اتاق را خراب کردند و از آن، دو اتاق کوچکتر ساختند ، زیرزمین پایین یک در داشت، در آن‌جا حمامی درست کردند و خانه شد حمام‌دار، البته آن موقع، دیگر ماها نبودیم، آن وقت جای میهمان‌ها در اتاق بزرگ بود.

 معنای نوروز

...........

 این خاطره به نقل از حضرت آیت الله خامنه‌ای در دیدار با مدیران بنیاد شهید انقلاب اسلامی در بیست و یکم اسفند 1374بیان شده است.

 نوروز،یعنی روز نو ، در روایات ما- بخصوص همان روایت معروف معلیبنخنیس - به این نکته توجه شده است. معلیبنخنیس که یکی از روات برجسته اصحاب است و به نظر ما <ثقه> است، جزو شخصیت‌های برجسته و صاحب راز خاندان پیغمبر است ، در کنار امام صادق (علیه الصلاه والسلام) زندگی خود را گذرانده، بعد هم به شهادت رسیده است.

 این معلی بن خنیس با این خصوصیات، خدمت حضرت میرود، اتفاقا روز <نوروز> بوده است، حضرت به او میفرمایند: آیا میدانی نوروز چیست، بعضی خیال می کنند که حضرت در این روایت، تاریخ بیان کرده است - که در این روز، هبوط آدم اتفاق افتاد، قضیه نوح اتفاق افتاد، ولایت امیرالمومنین (ع) اتفاق افتاد و چه و چه - برداشت من از این روایت، این نیست ، من اینطور می فهمم که حضرت، دارد <روز نو> را معنا می‌کند ، منظور این است: امروز را که مردم، <نوروز> نام گذاشته اند، یعنی روز نو.

 روز نو یعنی چه، همه روزهای خدا مثل هم است، کدام روز می‌تواند <نو> باشد، شرط دارد، آن روزی که در آن، اتفاق بزرگی افتاده باشد، نوروز است ، آن روزی که شما در آن بتوانید اتفاق بزرگی را محقق کنید، نوروز است ، بعد خود حضرت مثال میزنند می‌فرمایند: آن روزی که جناب آدم و حوا، پا بر روی زمین گذاشتند، نوروز بود ، برای بنی آدم و نوع بشر، روز نویی بود ، آن روزی که حضرت نوح - بعد از توفان عالم گیر - کشتی خود را به ساحل نجات رساند، نوروز است ، روز نویی است و داستان تازه یی در زندگی بشر آغاز شده است.

 آن روزی که قرآن بر پیغمبر نازل شد، روز نویی برای بشریت است - حقیقت قضیه همین است ، روزی که قرآن برای بشر نازل می‌شود، مقطعی در تاریخ است که برای انسانها روز نو است - آن روزی هم که امیرالمومنین به ولایت انتخاب شد، روز نو است.

 اینها همه، نوروز است ، چه از لحاظ تاریخ شمسی، با اول ماه <حمل> مطابق باشد، یا نباشد ، این نیست که حضرت بخواهند بفرمایند که این قضایا، روز اول <حمل> - روز اول فروردین - اتفاق افتاده است ، نخیر، بحث این است که هر روزی که اینطور خصوصیاتی در آن اتفاق بیفتد، روز نو و نوروز است، چه اول فروردین، چه هر روز دیگری از اوقات سال باشد.

 خوب، من حالا به شما عرض می‌کنم، روزی که انقلاب پیروز شد، نوروز است ، روز نویی بود، روزی که امام وارد این کشور شد، برای ما نوروز بود، روز فتوحات عظیم و پیروزی جوانان مومن و ایثارگران ما در جبهه‌های نبرد - علیه نظامیانی که از <ناتو> و <ورشو> و آمریکا و شوروی و خیلی از مراکز دیگر قدرت تغذیه می‌شدند - نوروز و روز نو است. 

منبع: ایرنا


وفات حضرت معصومه سلام الله علیها و روز ارتش جمهوری اسلامی

امروز مصادف با وفات حضرت معصومه سلام الله علیها و روز ارتش جمهوری اسلامی می باشد.

از طرفی خداوند متعال جل جلاله به من توفیق هم جواری با حضرت فاطمه معصومه سلام الله علیها را داده و از طرف دیگر مدت یک سال توفیق  خدمت به برادران بزرگوار ارتشی را داشته ام.

فرا رسیدن ایام وفات شهادت گونه این کریمه اهل بیت  را خدمت تمامی دوست داران و محبان حضرتش تسلیت عرض می کنم .

همچنین روز ارتش را به تمامی ارتشیان دلاور، مومن و متعهد تبریک می گویم. دوستان و بزرگوارانی که با تمام توان و تلاش خود کمر به خدمت در راه آرمانهای امام راحل (ره) شهدا و ... بسته اند.

ما هر روز از کنار ضریح مطهر خانم فاطمه معصومه سلام الله علیها عبور می کنیم  و سلامی عرض می کنیم  توصیه حقیر به خودم و دیگر دوستان این است که هر وقت توانستیم و فرصت به ما اجازه داد کار را تعطیل کنیم و به نیت زیارت حضرتش مخصوصا برویم.و به زیارت و دعا بپردازیم.

انشاء الله


گذاشت دست به سینه ؛ سلام سوی حرم

حضرت ثامن الحجج ، امام رضا علیه السلام

قیصر امین پور

کوچه های خراسان

چشمه‌های خروشان تو را می‌شناسند

موج‌های پریشان تو را می‌شناسند

پرسش تشنگی را تو آبی، جوابی

ریگ‌های بیابان تو را می‌شناسند

نام تو رخصت رویش است و طراوت

زین سبب برگ و باران تو را می‌شناسند

هم تو گل‌های این باغ را می‌شناسی

هم تمام شهیدان تو را می‌شناسند

از نشابور بر موجی از «لا» گذشتی

ای که امواج طوفان تو را می‌شناسند

بوی توحید مشروط بر بودن توست

ای که آیات قرآن تو را می‌شناسند

گرچه روی از همه خلق پوشیده داری

آی پیدای پنهان تو را می‌شناسند

اینک ای خوب، فصل غریبی سر آمد

چون تمام غریبان تو را می‌شناسند

کاش من هم عبور تو را دیده بودم

کوچه‌های خراسان تو را می‌شناسند

********

گذاشت دست به سینه ؛ سلام سوی حرم

 گذاشت دست به سینه ؛ سلام سوی حرم

رسید تا فلکه آب و روبروی حرم

لب زمین دو چشمش دوباره باران خورد

در آستانه دریا گرفت بوی حرم

گذاشت صورت خود را به صورت یک در

نفس کشید و نفس شد به رنگ و روی حرم

 تمام حس عطش را به کاسه ها نوشید

و پر شد از تب و تاب لب سبوی حرم

در آن طرف پدری که خمیده  با گریه

 گره زده پسرش را به آبروی حرم

 چقدر قطره به دریا رسیدنش زیباست

 چقدر زمزمه جاری شده به جوی حرم

در ازدحام توسل ز چشم من گم شد

ضریح بود و هزاران دعای توی حرم

 شکست بین نماز زیارت آقا

 شکست و ریخت قنوتش به گفتگوی حرم

 ********

 شفا گرفته مریضی .....زدند نقاره

 صدای معجزه پیدا شد از گلوی حرم

 ********

 گذاشت دست به سینه ، عقب عقب برگشت

 رسید تا فلکه آب و روبروی حرم

http://www.shaer.ir


زیارتنامه/شهادت امام جواد(ع)

‏یَا أَبَا جَعْفَرٍ یَا مُحَمَّدَ بْنَ عَلِیٍّ

أَیُّهَا التَّقِیُّ الْجَوَادُ یَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ‏

یَا حُجَّةَ اللَّهِ عَلَى خَلْقِهِ یَا سَیِّدَنَا وَ مَوْلاَنَا

إِنَّا تَوَجَّهْنَا وَ اسْتَشْفَعْنَا وَ تَوَسَّلْنَا بِکَ إِلَى اللَّهِ

‏وَ قَدَّمْنَاکَ بَیْنَ یَدَیْ حَاجَاتِنَا

یَا وَجِیهاً عِنْدَ اللَّهِ اشْفَعْ لَنَا عِنْدَ اللَّهِ‏

شهادت اسوه کرامت امام جواد (ع) بر شما دوستان و عزیزان و بویژه

به مولا و سرورمان حجة ابن ااحسن العسکری تسلیت باد.

 

 ویژه‌نامه الکترونیکی تبیان به مناسبت شهادت امام جواد(ع) را اینجا کلیک کنید!