سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل نرگس Narcissus

نام گذاری فرزندان

نام گذاری فرزندان
"عمر" دختری داشت که نامش "عاصیه" بود.عاصیه یعنی گناه کار.
رسول اکرم صلی الله علیه و آله آن اسم را تغییر داد و او را "جمیله" یعنی زیبا نامید.
"
زینب "دختر "ام سلمه" "بِرّه" نام داشت. برّه یعنی نیکوکار . از این کلمه خودستایی و خودپسندی استشمام می شد و کسانی درباره آن زن می گفتند که با این اسم می خواهد ادعای پاکی نماید.
برای این که مورد تحقیر و بی احترامی مردم واقع نشود،
میثم "از علی بن موسی الرضا ع سؤال کرد:"چرا اعراب فرزندان خود را به نام های سگ و یوزپلنگ و نظایر آنها نامگذاری می کردند؟
حضرت در جواب فرمود: "عرب ها، مردان جنگ و نبرد بودند. این اسم ها را روی فرزندان خود می گذاردند تا وقت صدا زدن، در دل دشمن ایجاد هول و هراس نمایند."


پپیامبر اعظم (ص)

 

خواستگاری از زینب

پیغمبر اکرم از پدر زینب خواستگاری نمود، او خیال کرد برای خودش خواستگاری می کند.
وقتی فهمید برای زید است امتناع نمود. زیرا زینب دختر عمّه پیغمبر(ص) بود و چهره ای زیبا داشت،
گفت زید آزاد کرده ای بیش نیست عبدالله بن حجش نیز با خواهر خود در این عقیده موافقت داشت.
رسول اکرم(ص) فرمود این ازدواج را بپذیر.
عرض کرد مهلتی بده تا بیاندیشم در همین ساعات این آیه نازل شد "ماکان لمؤمن ولا مؤمنة اذا قضی الله و رسوله امراً ان یکون لهم الخیرة من امرهم و من یعص الله و رسوله فقد ضل ضلالا مبینا "شایسته نیست برای مردان و زنان با ایمان بعد از آنکه خدا و پیغمبرش کاری گذراندند. آنها از خود اظهار اختیاری نمایند. هر کس مخالفت خدا و پیغمبر را نماید در گمراهی آشکاری بسر می برد. بعد از نزول آیه زینب و عبدالله بن جحش راضی شدند.
پیغمبر اکرم(ص) او را برای زید عقد بست ده دینار زر سرخ شصت درهم نقره و یک مقنعه و یک چادر و پیراهن و پنجاه من گندم و سی صاع خرما کابین و مهریه اش قرار داد. زینب یک سال با زید بسر برد آنگاه خداوند به پیغمبر(ص) خبر داد که زینب از جمله ی زنان تو خواهد بود. میان زید و زینب ناسازگاری بوجود آمد بطوری که زید شکایت او را به پیغمبر(ص) برد و تصمیم خود را مبنی بر طلاق دادن زینب بعرض رسانید.
پیغمبر(ص) فرمود: (امسک علیک زوجک اتق الله) زن خود را نگهدار از خدا بترس این فرمایش پیغمبر(ص) بدینجهت بود که از اعراب هراس داشت بگویند زن پسر خوانده ی خود را گرفته.
چون در جاهلیّت رسم بود زن پسر خوانده مانند پسر اصلی بر پدر خوانده حرام بود. مرتبة دوم زید خدمت حضرت رسیده عرض کرد زینب را طلاق دادم زبانش بر من دراز بود و درشت خویی می کرد همینکه عده ی زینب سپری شد پیغمبرزید را بخواستگاری فرستاد.
زید پیش زینب رفت و مأموریّت خود را انجام داد. گفت پیغمبر(ص) مرا بخواستگاری تو فرستاده زینب اظهار کرد تا با خدا مشورت نکنم چیزی نخواهم گفت در این هنگام به سجده رفت (یا دو رکعت نماز خواند) گفت خدایا پیغمبرت مرا خواستگاری نموده اگر از او هستم مرا به ازدواجش درآور.
این آیه بر پیغمبر(ص) نازل شد "فلما قضی زید منها وطراً زوَّجنا کها لکیلایکون علی المؤمنین حرج فی ازواج ادعیائهم"حضرت رسول بوسیله سلمی کنیز خود بشارت نزول آیه را برای زینب فرستاد بطوری زینب شادمان شد که هرچه زیور و زینت داشت بعنوان پاداش بسلمی داد و با خود عهد بست که دو ماه روزه بگیرد.
انس بن مالک می گوید مادرم اُمُّ سلیم در ولیمه ی ازدواج زینب چنگالی از قروت و خرما و روغن آماده نمود و در قدحی جای داد و گفت از کمی طعام عذرخواهی کن. وقتی خدمت پیغمبر(ص) بردم عدّه ای را نام برده دعوت نمود و دستور داد هر کس را دیدار کردی به ولیمه ی ازدواج دعوت کن. من متحیّر بودم از کمی طعام و کثرت جمعیّت هفتاد نفر جمع شدند پیغمبر اکرم (ص) دست بر غذا گذاشت و نام خدای را برد.
فرمود ده نفر نزدیک شوند و از پیش خود غذا بخورند. همانطور کردند متوجّه شدم پیوسته غذا افزون می شد. روغن از بُن قدح می تراوید همه سیر شدند آنگاه فرمود قدح را بردار وقتی برداشتم در فکر شدم که حالا سنگین تر است یا آنوقت که آوردم. پیش زینب بردم او نیز از همان غذا خورد سپس پیش مادرم آوردم و داستان را شرح دادم
گفت شگفت مدار اگر خداوند بخواهد تمام مردم از آن بخورند سیر خواهند شد. مردم بعد از غذا خوردن هردو سه نفر بگوشه ای از اطاق نشسته با یکدیگر صحبت می کردند خود آن جناب از منزل بیرون شد. در این هنگام همه رفتند فقط سه نفر ماندند که با هم صحبت می کردند پیغمبر(ص) در خانه ی زنهای خود رفت به آنها سلام نمود
هر کدام می پرسیدند نوعروس را چگونه یافتی؟ بالاخره یکی از آن سه نفر حرکت کرده بیرون آمد دو نفر دیگر گرم صحبت بودند پیغمبر(ص) مراجعت نمود مشاهده کرد هنوز آن دو نفر هستند خود را با وسائلی مشغول می داشت تا آن دو نفر هم بیرون شدند آنگاه وارد شد.
آیة حجاب در این قصّه نازل گردید(یا ایهاالذین آمنوا لاتدخلوا بیوت النبی الاان یؤذن لکم الی طعام غیر ناظرین اناه و لکن اذادعیتم فادخلوا فاذا طعمتم فانتشروا ولا مستأنسین لحدیث ان ذلکم کان یؤذی النبی فیتسحی منکم والله لایستحی من الحق واذا سالتموهنَّ متاعاً فاسئلوهنَّ من وراء حجاب ذلکم اطهر لقلوبکم و قلوبهن
1-
آیة 53 سوره احزاب.
ای کسانی که ایمان آورده اید بدون اجازه وارد خانه ی پیغمبر نشوید. آن گاه که شما را به میهمانی دعوت کردند غذا که خوردید متفرق شوید "نه اینکه گرم صحبت بنشینید این کار پیغمبر را می آزارد او از شما خجالت می کشد چیزی بگوید ولی خداوند خجالت نخواهد کشید هرگاه چیزی از زنان خواستید از پشت پرده بخواهید اینطور انجام دهید قلب های شما و آنها پاک تر خواهد بود. پیغمبر (ص) این آیه را بر مردم خواند و وجوب حجاب را اعلام نمود.

منبع: نرم افزار الرسول


علم واقعی

علم واقعی

روزی پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله وارد مسجد شدند و مشاهده کردند که مردم به دور شخصی حلقه زده اند. حضرت سئوال کردند که این شخص کیست؟
عرض کردند او علامه است! حضرت پرسید: علامه یعنی چه؟
گفتند: عالم ترین مردم به أنساب عرب، وقایع آن، تاریخ جاهلیت و اشعار عرب می باشد. حضرت فرمود: این علمی است که ندانستن آن ضرر و دانستن آن نفعی ندارد، و علم ( واقعی و نافع) سه قسم است:
1- علم عقائد - 2- علم احکام 3- علم اخلاق.
و مابقی علوم هم خوب است.

یک وبلاگ مفید

www.quranblog.com



برخورد با عرب بیابانی

برخورد با عرب بیابانی

عربی بیابانی و وحشی، وارد مدینه شد و یکسره به مسجد آمد، تا مگر از رسول خدا سیم و زری بگیرد.
هنگامی وارد شد که رسول خدا در میان انبوه اصحاب و یاران خود بود. حاجت خویش را اظهار کرد و عطایی خواست.
رسول اکرم -ص- چیزی به او داده ولی او قانع نشد و آن را کم شمرد، به علاوه سخن درشت و ناهمواری بر زبان آورد، و نسبت به رسول خدا جسارت کرد. اصحاب و یاران سخت در خشم شدند، و چیزی نمانده بود که آزاری به او برسانند، ولی رسول خدا مانع شد.
رسول اکرم-ص- بعداً اعرابی را با خود به خانه برد و مقداری دیگر به او کمک کرد ضمناً اعرابی از نزدیک مشاهده کرد که وضع رسول اکرم به وضع رؤسا و حکامی که تاکنون دیده شباهت ندارد، زر و زیوری در آن جا جمع نشده...
اعرابی اظهار رضایت کرد و کلمه ی تشکرآمیز بر زبان راند. در این وقت رسول اکرم ناهمواری بر زبان راندی که موجب خشم اصحاب و یاران من شد.
من می ترسم ازناحیه ی آن ها به تو گزندی برسد ولی اکنون در حضور من این جمله ی تشکرآمیز را گفتی، آیا ممکن است همین جمله را در حضور جمعیت بگویی تا خشم و ناراحتی که آنان نسبت به تو دارند، از بین برود؟ اعرابی گفت: مانعی ندارد.
روز دیگر اعرابی به مسجد آمد، در حالی که همه جمع بودند، پیامبر رو به جمعیت کرد و فرمود: این مرد اظهار می دارد که از ما راضی شده آیا چنین است؟
اعرابی گفت: چنین است و همان جمله ی تشکرآمیز که در خلوت گفته بود تکرار کرد. اصحاب و یاران رسول خدا خندیدند. در این هنگام رسول خدا رو به جمعیت کرد و فرمود: مثَل من و این گونه افراد مثَل همان مردی است که شترش رمیده بود و فرار می کرد، مردم به خیال این که به صاحب شتر کمک بدهند فریاد کردند و به دنبال شتر دویدند. آن شتر بیشتر رم کرد و فراری تر شد.
صاحب شتر مردم را بانک زد و گفت: خواهش می کنم کسی به شتر من کاری نداشته باشد، من خودم بهتر می دانم که از چه راه شتر خویش را رام کنم.
همین که مردم را از تعقیب بازداشت، رفت و یک مشت علف برداشت و آرام آرام از جلو شتر بیرون آمد، بدون آن که نعره ای بزند و فریادی بکشد و بدود، تدریجاً در حالی که علف را نشان می داد جلو آمد. بعد با کمال سهولت مهار شتر را در دست گرفت و روان شد.
اگر دیروز من شما را آزاد گذاشته بودم، حتماً این اعرابی بدبخت به دست شما کشته شده بود و در چه حال بدی کشته شده بود، در حال کفر و بت پرستی، ولی مانع دخالت شما شدم و خودم با نرمی و ملایمت او را رام کردم.

منبع: نرم افزار الرسول، داستان، ازدواج