سفارش تبلیغ
صبا ویژن

گل نرگس Narcissus

اخلاقى شگفت انگیز و عاقبتى عجیب

اخلاقى شگفت انگیز و عاقبتى عجیب

مترجم تفسیر بسیار مهم « المیزان » ، استاد بزرگوار حضرت آقاى سید محمد باقر موسوى همدانى ، در روز جمعه شانزدهم شوال 1413 ساعت 9 صبح در شهر قم حکایت زیر را براى این عبد ضعیف و خطاکار مسکین نقل کرد :

در منطقه گنداب همدان که امروز جزء شهر شده ، مردى بود شرور ، عرق خور و دایم الخمر به نام على گندابى .

او در عین اینکه توجهى به واقعیات دینى نداشت و سر و کارش با اهل فسق و فجور بود ، ولى برقى از بعضى از مسایل اخلاقى در وجودش درخشش داشت .

روزى در یکى از مناطق خوش آب و هواى شهر با یکى از دوستانش روى تخت قهوه خانه براى صرف چاى نشسته بود .

هیکل زیبا ، بدن خوش اندام و چهره باز و بانشاط او جلب توجه مى کرد .
ادامه مطلب...

اخلاق حسنه عمرش را طولانى کرد

 اخلاق حسنه عمرش را طولانى کرد

پدر و مادر متدّین و باصفا و پاکى به یکى از پیامبران خدا به نام یهودا مراجعه کردند و گفتند : ما از زمان ازدواج اشتیاق به داشتن اولاد در قلبمان موج مى زد ولى تاکنون که سال هاست از ازدواج ما گذشته از نعمت اولاد بى بهره مانده ایم ، از شما درخواست دعا و شفاعت نزد حق داریم تا اگر مصلحت باشد فرزندى به ما عطا شود . خطاب رسید : به هر دو بگو من حاضرم پسرى به آنان عنایت کنم ولى شب عروسى او شب مرگ اوست ، اگر مى خواهند به آنان عطا نمایم !

وقتى پدر و مادر چنین خبرى را شنیدند با یکدیگر مشورت کردند و نهایتاً گفتند : قبول کنیم شاید ما پیش از او بمیریم و حادثه تلخ مرگ او را نبینیم . فرزند به آنان عنایت شد . بیست و چند سال زحمت تربیت او را به دوش جان و دل کشیدند ، روزى به پدر و مادر گفت : جهت مصون ماندن از گناه نیازمند به ازدواجم . دخترى آراسته را از خانواده اى معتبر نامزد او کردند . شوهر به همسرش گفت : داستان عجیبى است از یک طرف باید براى داماد لباس دامادى آماده کرد و از طرف دیگر کفن ، از جهتى باید شربت و شیرینى مهیا نمود و از جهتى دیگر سدر و کافور .

در هر صورت مجلس عروسى آماده شد . داماد و عروس را دست به دست دادند ، مهمانان و پدر و مادر نیمه شب به خانه هاى خود بازگشتند . پدر و مادر در انتظار حادثه نشستند ولى از خانه داماد خبرى نیامد . هر دو به سوى خانه داماد رفتند تا جنازه او را از عروس تحویل بگیرند . هنگامى که در زدند فرزندشان با کمال سلامت در را باز کرد ، چیزى نگفتند و به خانه خود باز گشتند .

مدتى گذشت ، خبرى از مرگ جوان نشد . نزد یهوداى پیامبر آمدند و سبب پرسیدند ، یهودا گفت : من از راز مطلب آگاهى ندارم ، باید از حضرت حق بپرسم اگر راز مطلب گفته شود به شما خبر دهم .

یهودا از حضرت حق سبب پرسید ، خطاب رسید شب عروسى هنگامى که خلوت شد و داماد و عروس براى غذا خوردن کنار هم نشستند ، صداى ناله اى از بیرون شنیدند که صاحب ناله مى گفت تهیدستم ، دستم دچار بیمارى فلج شده ، امشب گرسنه مانده ام و چیزى براى خوردن نصیبم نشده است . اى یهودا ! داماد با شوق فراوان ظرف غذاى خود را نزد آن تهیدست آورد و گفت : هرچه مى خواهى بخور . تهیدست وقتى سیر شد سر به دیوار خانه گذاشت و گفت : خدایا ! من که عوضى ندارم به این جوان سخى مسلک و کریم دهم ، تو به عوض این محبتى که در حق من کرد به عمرش بیفزا . من که صاحب دفتر محو و اثباتم ، مرگ جوان را در آن شب از دفتر محو و حوادث تعلیقى محو کردم و هشتاد سال دیگر براى او ثبت نمودم .

عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9


اخلاص بى نظیر امام مخلصان

اخلاص بى نظیر امام مخلصان

دشمنان خدا و پیامبر و مخالفان حق و حقیقت هنگامى که از متوقف کردن دعوت رسول اسلام مأیوس شدند ، تصمیم گرفتند از چهل قبیله پرقدرت عرب چهل نفر را براى کشتن پیامبر استخدام کنند تا در تاریکى شب دزدانه به خانه حضرت هجوم برند و او را از میان بردارند تا قریش براى خونخواهى از آن حضرت نتواند در برابر چهل قبیله مقاومت کند و در نتیجه آن خون پاک و پرقیمت پایمال گردد .

پیامبر اسلام از جانب حضرت حق مأمور به هجرت شد . داستان هجرت و اجتماع کافران را براى کشتنش با على (علیه السلام) که در آن زمان بیش از بیست سال از عمر مبارکش نگذشته بود در میان گذاشت و از او دعوت کرد که براى حفظ حالت طبیعى خانه در بسترش بخوابد تا او بتواند از مکه به مدینه برود و دعوتش را براى نجات مردم از کفر و شرک و گناه و فساد ادامه دهد .

على (علیه السلام) جانش را نثار خدا کرد و وجودش را به طاعت خدا فروخت و براى بذل کردن خون مبارکش براى رهایى پیامبر از شرّ دشمنان اعلام آمادگى کرد .

او با این نیت در بستر پیامبر آرمید . دشمنان خانه را محاصره کردند و منتظر فرصت ماندند تا ناجوانمردانه به آن بستر هجوم کنند و نیت شوم خود را عملى سازند .

اگر چنین داد و ستدى اتفاق نمى افتاد ، تبلیغ دین ناتمام مى ماند و جان پیامبر در معرض خطر قرار مى گرفت و براى همیشه چراغ دین خاموش مى شد و حسودان نابکار و دشمنان غدّار به اهداف شوم خود دست مى یافتند !

دشمنان ، اوّل طلوع سپیده به خانه هجوم بردند . وقتى على را دیدند که در برابر آنان مقاومت کرد پراکنده شدند و از کشتن او منصرف شدند ; تدبیرشان نابود شد و خانه خیالات باطلشان فرو ریخت و به یأس و ناامیدى دچار گشتند و آرزوهایشان بر باد رفت . پیامبر به سلامت به مدینه رفت و امور دین نظام گرفت و چراغ اسلام ابدى شد و بناى ایمان به استوارى رسید و شیطان به بند شکست افتاد و کافران و مشرکان خوار شدند و این فضیلت و کرامت ـ که احدى را در عالم هستى در آن شرکت نیست ـ براى امیرالمؤمنین حضرت على (علیه السلام) ثبت شد و این آیه شریفه براى نشان دادن اخلاص آن امام مخلصان نازل گشت :

( وَمِنَ النَّاسِ مَن یَشْرِی نَفْسَهُ ابْتِغَاءَ مَرْضَاتِ اللهِ وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ )  .

کس دیگر از مردم براى جشن خشنودى خدا جان خویش را فدا کند . خدا بر این بندگان مهربان است .

در این بیع وشرا وخرید وفروش وداد وستد، فروشنده امیرالمؤمنین(علیه السلام)، خریدار خدا ، جنس جان ، و قیمت نه بهشت بلکه رضا و خشنودى خدا بود و شاید معناى ( وَاللهُ رَؤُوفٌ بِالْعِبَادِ ) این باشد که من با آفریدن على و این کارى که او در آن شب انجام داد زمینه استوارى دین و رساندن رحمتم را براى شما فراهم آوردم ! و از طریق وجود على راه نجات از مهالک و جاده رسیدن به سعادت ابد را براى شما آماده ساختم .

عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9

 

 

 


اخلاص بنا کننده مسجد گوهرشاد

اخلاص بنا کننده مسجد گوهرشاد

این مسجد در زمان شاهرخ میرزا به وسیله زنى باکرامت کنار حرم حضرت امام رضا (علیه السلام) ساخته شد . شبانه روز چند هزار نفر در آن نماز واجب و مستحب مى خوانند و صدها نفر از مواعظ و سخنرانى هایى که عالمان ربّانى ایراد مى کنند استفاده مى نمایند ، و ده ها نفر کنار کرسى فقه و اصول و تفسیر علماى بزرگ بهره ها مى برند و میلیون ها نفر به هنگام ازدحام زائران رو به حرم حضرت رضا در آن مکان شریف زیارت مى خوانند و این همه حکایت از اخلاص سازنده آن دارد ; زیرا اگر اخلاص او نبود این همه سود معنوى از آن چشمه زلال ملکوتى جارى نمى شد .

عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9

 


احمد خضرویه و دزد

احمد خضرویه و دزد

آنان که متخلق به اخلاق حقند ، بر اساس همان اخلاق با همه رفتار مى کنند و در حقیقت منش و رفتار آنان گوشه و دورنمایى از اخلاق حضرت محبوب است .

روایت است که دزدى به خانه احمد خضرویه آمد ، در خانه او چیز قابل توجهى براى سرقت نیافت ، خواست با دست خالى از خانه احمد بیرون رود ، بزرگوارى و عطوفت احمد مانع شد که دزد با دست خالى از خانه بیرون رود ، ندا داد : اى دزد ! راضى نیستم با دست خالى از خانه ام بیرون روى ! دلوى از آب چاه برگیر و غسل توبه کن ، سپس وضو بساز و مشغول نماز و توبه و استغفار شو ، شاید وسیله اى فراهم گردد که با دست خالى از خانه من نروى . چون افق روشن صبح دمید ، بزرگى صد اشرفى به عنوان هدیه نزد شیخ آورد ، شیخ آن صد اشرفى را به دزد داد و گفت : این پاداش ظاهرى یک شب عبادت و اخلاص توست . دزد را حالتى دست داد که از همه گناهان توبه کرد و روى به خدا کرد .

بر زمین افتاد بى کبر و منى *** توبه کرد از دزدى وز رهزنى

شیخ را گفتا که من دزدى سقط *** کرده بودم از جهالت ره غلط

یک زمان از بهر حق بشتافتم *** آنچه در عمرى ندیدم یافتم

یک شبى کز بهر او کردم نماز *** رستم از دزدى و گشتم بى نیاز

گر به روز و شب کنم کار خدا *** نیک بختى یابم اندر دو سرا

تا بدانى تو که اندر دو جهان *** نیست کس را با خدا هرگز زیان

عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9

 

 


احسان پیامبر (صلى الله علیه وآله) به اهل مکه

احسان پیامبر (صلى الله علیه وآله) به اهل مکه

پیامبر بزرگوار اسلام سیزده سالى که در شهر مکه مردم را به هدایت الهى فرا خواند از ناحیه مردم دچار آسیب ها و رنج ها و بلاهاى گوناگونى شد .
برخى از یارانش را با شکنجه هاى گوناگون کشتند ، عده اى را از دیار و وطن آواره کردند ، گروهى را به شدت مورد آزار قرار دادند و از هر جهت به خود آن حضرت سخت گرفتند و او را به آزارهاى بدنى و روحى دچار ساختند ، تهمت جنون و سحر و دروغگویى به او زدند و بارها با سنگ و چوب به وى حمله کردند ، پس از مهاجرت به مدینه جنگ هاى سختى به او تحمیل نمودند .
زمانى که اسلام و اهلش در سایه قرآن به اوج قدرت رسیدند به فرمان پیامبر بى آن که اهل مکه خبردار شوند مکه را محاصره کردند و با پیروزى ـ بدون خون ریزى ـ به مسجد الحرام درآمدند و همان سخنى را که یوسف با برادرانش گفت ، به اهل مکه گفتند که امروز هیچ ملامت و سرزنشى بر شما نیست بروید و راحت باشید که همه شما را آزاد نمودم ، سپس به اهل مکه با رویى گشاده احسان و نیکى کرد و بهترین درس اخلاق را به مردم جهان و بویژه به قدرتمندان آموخت !

عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9


ابن سیرین و تعبیر خواب

ابن سیرین و تعبیر خواب

نامش محمد فرزند سیرین بصرى است، در تعبیر خواب قدرت فوق العاده اى داشت ، سرچشمه تعبیرش ذوق سالم و فکر نافذ او بود .

در تطبیق خواب با حقایق انسان عجیبى بود ، براى تعبیر خواب از لطایف قرآن و روایات استفاده مى کرد .

نوشته اند مردى از او پرسید : تعبیر اذان گفتن در عالم خواب چیست ؟ گفت : رفتن به حج . دیگرى همین مسأله را پرسید ، گفت : دست به دزدى برده اى . آنگاه درباره اختلاف این دو تعبیر با اینکه خواب هر دو یکى بود گفت : چهره اولى را چهره اى نیکو و پسندیده و دینى دیدم ، تعبیر خوابش را از آیه ( وَاَذِّنْ بِالنَّاسِ بِالْحَجِّ ) گرفتم . اما چهره دومى را چهره خوبى ندیدم ، تعبیر خوابش را از آیه ( اَذَّنَ مُؤَذِّنٌ اَیَّتُهَا الْعیرُ اِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ ) گرفتم .

ابن سیرین مى گوید : در بازار به شغل بزازى اشتغال داشتم ، زنى زیبا براى خرید به مغازه ام آمد ، در حالى که نمى دانستم به خاطر جوانى و زیباییم عاشق من است ، مقدارى پارچه از من خرید و در میان بغچه پیچید ، ناگهان گفت : اى مرد بزاز ! فراموش کرده ام پول همراه خود بیاورم ، این بغچه را به کمک من تا منزل من بیاور و آنجا پولش را دریافت کن ! من به ناچار تا کنار خانه او رفتم ، مرا به دهلیز خانه خواست ، چون قدم در آنجا گذاشتم در را بست و پوشش از جمال خود برگرفت و اظهار کرد : مدتى است شیفته جمال توام و راه رسیدن به وصالت را در این طریق دیدم ، اکنون در این خانه تویى و من ، باید کام مرا برآورى ، ورنه کارت را به رسوایى مى کشم .

به او گفتم : از خدا بترس ، دامن به زنا آلوده مکن ، زنا از گناهان کبیره و موجب ورود به آتش جهنم است . نصیحتم فایده نکرد ، موعظه ام اثر نبخشید ، از او خواستم از رفتن من به دستشویى مانع نشود ، به خیال اینکه قضاى حاجت دارم مرا آزاد گذاشت . به دستشویى رفتم ، براى حفظ ایمان و آخرت و کرامت انسانى ام سراپاى خود را به نجاست آلوده کردم ، چون با آن وضع از آن محل بیرون آمدم ، درب منزل را گشود و مرا بیرون کرد ، خود را به آب رساندم ، بدن و لباسم را شستم ، در عوض اینکه به خاطر دینم خود را ساعتى به بوى بد آلودم ، خداوند بویم را همچون بوى عطر قرار داد و دانش تعبیر خواب را به من مرحمت فرمود !

 عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9

 


ابن سکّیت و حق گویى

ابن سکّیت و حق گویى

او از بزرگان دانشمندان مکتب اهل بیت (علیهم السلام) بود و بسیارى از تاریخ نویسان اسلامى از او یاد کرده و بر وى مدح و ثنا گفته اند . علماى شیعه او را بزرگ و مورد وثوق و اطمینان شمرده و از یاران خاص حضرت امام جواد و حضرت امام هادى (علیهما السلام) دانسته اند .

این مرد بزرگ در پنجم رجب سال 244 به دستور متوکّل فرعون صفت به شهادت رسید . سبب شهادت او این بود که روزى متوکل به او گفت : دو فرزند من معتز و مؤید نزد تو محبوب ترند یا حسن و حسین ؟ ابن سکّیت در پاسخ آن مرد یاوه گو و ستمگر خیانت پیشه فریاد زد : به خدا سوگند قنبر خادم على بن ابى طالب (علیه السلام) از تو و دو فرزندت نزد من بهتر است .

متوکل به کارگزارانش گفت : زبانش را از پشت سرش بیرون بکشید . آن خادمان طاغوت هم به فرمان ارباب خود این کار را انجام دادند و آن مرد الهى با چشیدن این زجر و آسیب دردآور به شرف شهادت رسید .

علامه مجلسى مى فرماید : گرچه این بزرگان وجوب تقیه را مى دانستند ولى خشمشان براى خداگویى هنگام شنیدن این اباطیل احتیاط از کفشان مى برد و وادارشان مى کرد که حق را بگویند گرچه به زیان آنان باشد.

 عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9

 

 


ابراهیم و نماز

ابراهیم و نماز

ابراهیم بزرگ ـ که از او تحت عنوان بت شکن ، قهرمان توحید ، پدر انبیاء ، اوّاه ، حلیم ، صالح ، مخلص ، مخلّص ، موحّد ، و بیناى مُلک و ملکوت یاد مى شود ـ به فرمان حضرت حق ، هاجر و فرزند شیرخواره اش اسماعیل را از شام حرکت داد و به دلالت پروردگار راه پیمود تا به جایگاه کعبه رسید . پس ، آن طفل شیرخوار و مادرش را بنا به خواست خداوند در آن سرزمین بى آب و علف با مختصرى طعام و پیمانه اى از آب پیاده کرد ! ! سپس از همسر مهربان خداحافظى کرد و اراده بازگشت نمود . در این وقت هاجر دامن ابراهیم را گرفت و عرضه داشت : چرا مى روى و به کجا خواهى رفت ؟ ما را در این دشت هولناک و زمین بى آب و علف به که وامى گذارى ؟

ابراهیم التماس هاجر را نادیده گرفت و با آرامشى که خاصّ عاشقان و اولیاى خداست به هاجر فرمود : اینکه تو و این طفل گرسنه را در این بیابان مى گذارم فرمان اوست .

هاجر چون این آهنگ گرم و دلپذیر را شنید به جاى خود بازگشت و در برابر حکم حکیمانه حق تسلیم شد و پیش خود گفت : اگر ماندن من با این کودک در این بیابان وحشتزا فرمان خداست باک ندارم ، زیرا همو حافظ و نگهبان من و کودک من است .

ابراهیم عزیز بازگشت . گواینکه فراق فرزند که تنها چراغ زندگى او بود قلبش را سخت مى فشرد ، اما ایمان او به خداوند نیز او را از آن منطقه با کمال آرامش و اطمینان دور مى ساخت ودر حالى که مرکب به جلو مى راند دست به سوى حق برداشت و چنانکه قرآن مجید مى فرماید ، عرضه داشت :

( رَبَّنَا إِنِّی أَسْکَنتُ مِن ذُرِّیَّتی بِوَاد غَیْرِ ذِی زَرْع عِندَ بَیْتِکَ الْمفحَرَّمِ رَبَّنَا لِیُقِیمُوا الصَّلاَةَ ).

پروردگارا ! من زن و فرزند خود را در بیابانى خشک و سوزان در کنار خانه تو قرار دادم پروردگارا : براى اینکه نماز به پاى دارند .

ابراهیم بزرگوار به نقل از قرآن مجید درخواستهاى بسیار مهمّى از حضرت حق داشت . خداوند مهربان تمام دعاهاى ابراهیم را اجابت فرمود ، که از جمله درخواستهاى آن مرد بزرگ یکى این بود :

( رَبِّ اجْعَلْنِی مُقِیمَ الصَّلاَةِ وَمِن ذُرِّیَّتِی رَبَّنَا وَتَقَبَّلْ دُعَاءِ ).

پروردگارا ! من و فرزندانم را به پادارنده نماز قرار ده و درخواست مرا به پیشگاه لطف و عنایتت بپذیر .

 عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9


ابراهیم دیگر نفرین مکن

 

ابراهیم دیگر نفرین مکن

در تفسیر آیه شریفه :

( وَکَذلِکَ نُرِى إِبرَاهِیمَ مَلَکُوتَ السَّماوَاتِ وَالأَرْضِ وَلِیَکونَ مِنَ المُوقِنِینَ ) .

« و اینگونه ملکوت آسمان ها و زمین را به ابراهیم نمایاندیم و براى این که از زمره اهل یقین گردد » .

نوشته اند که : خدا وقتى چشم انداز ابراهیم را همه آسمان ها و زمین قرار داد ، و همه حجاب ها را از دیده او برداشت ، و زمین و آنچه در او بود را مشاهده کرد ، مرد و زنى را در حال زنا دید ، همان لحظه نفرین کرد ، پس هر دو هلاک شدند ، سپس دو نفر دیگر را در آن حال دید ، باز نفرین کرد هر دو نابود شدند ، چون دو نفر دیگر را در آن حال دید و خواست نفرین کند به او وحى شد : نفرین خود را از بندگان و کنیزان من بردار ، یقیناً من آمرزنده و مهربان و بردبار و جبّارم ، گناهان بندگانم به من زیان و ضرر نمى رساند ، چنان که طاعتشان به من سود نمى دهد .

من با بندگانم یکى از سه کار را انجام مى دهم : یا توبه مى کنند و من توبه آنان را مى پذیرم و گناهانشان را مى آمرزم و عیوبشان را مى پوشانم . یا عذاب را از ایشان باز مى دارم ، چون مى دانم از صلب ایشان فرزندانى مؤمن به وجود مى آید ، پس با پدران ناسپاسشان مدارا مى کنم تا مؤمنان از صلب آنان به دنیا آیند ، وقتى مؤمنان به دنیا آمدند در صورتى که پدرانشان توبه نکرده باشند عذاب را بر آنان مقرر مى دارم . و اگر نه این بود و نه آن ، آنچه از عذاب در آخرت براى آنان آماده کرده ام بزرگ تر است از آنچه تو براى آنان مى خواهى .

اى ابراهیم ! مرا با بندگان خود واگذار که منم بردبار و دانا و حکیم و جبار ، به دانایى خود زندگى آنان را تدبیر مى کنم و قضا و قدرم را بر آنان جارى مى سازم.

عبرت آموز
تالیف: استاد حسین انصاریان
http://www.erfan.ir/farsi/book/view.php?id=83&catid=9